زندگی مایه ی عشق کاراست    رزمسازندگی و ایثار است

عشق احساس همه کاردلست      فارغ ازمخمصه آب گل است

خواجه ی بکارگهیپر افزار     ازجوانان  فراخواندبه کار

کرد توضیحشروط کارش      بیست وچارساعته کاروبارش

گفت  هرلحظهجوان  ماهر      باشد  اندر سر کارش  حاضر

درپیء پرسش  مقدار معاش      گفت بیمزدومجانیست بهاش

کار بی وقفه و پیوسته مدام      کار بی عوض و ایثار تمام

کار چبود که  فدا سازد جان      یا شود  وقت ضرورت قربان

باچنین شرطکی میخواهدکار    با چنین وضع کیمیتابد بار

همه  درعمقتفکر رفتند      همه   گیچ و   متحیر گشتند

که کجا هست چنین قربانی    کیست   این  کار  گرمجانی

گفتشانکه این گرامی پدراست   کهجهانپرزچنینکارگراست

بهرآسایش فرزندا  نش      آنکهازجان گذرد،آنپدراست

قبلهءآدموانسان پدر است      قوتقلبتنوجانپدراست

همچوخورشیدبهارانپدراست      سایهبانبرسرانسان  پدراست

پرتو عمر وجوانی پدراست     خادم کارمجانیپدر است

تکیه گاه زندگانی پدراست     افتخارجاودانی پدر است

عبدالو کیل کوچی      

 


برچسب‌ها: شعر افغانی, شعرافغانی, شعر افغانستان, شعرافغانستان

تاريخ : دوشنبه ششم شهریور ۱۳۹۶ | 0:9 | نویسنده : افغان |