خدمت عزیزان هموطن ودوستاران شعر و ادب افغانستان


با تقدیم سلام واحترام عرض مینماییم که در ارسال اشعار

دقت

نموده و اشعار



شعرای افغانستان را برای ما روان نمایید



ویا اگر شعر از خودتان است نیز ما را در جریان بگذارید

در ضمن نظرات و پیشنهادات شما می تواند ما را در


 ادامه این خدمت یاری نماید .لذا خواهشمندیم تا آنها


 را برای ما به یادگار بگذارید


 shereafghani@gmail.com


برچسب‌ها: شعر افغانی

تاريخ : شنبه هفتم اسفند ۱۳۸۹ | 14:12 | نویسنده : افغان |

عید قربان

باز عید آمده عید   قر  بان

عیدتبریک به پاکیزه دلان

حرمت عید گذشت ویاریست

صلح و آشتی و ایثار گریست

درس اعیاد نیکو کاری است

شادی و همدلی ویاری است

لیک هر دل نشود شاد از آن

آنکه گیر آمده درجنگ گران 

این نشدعید که ریزدهمه جا

خون انسان  بدست دد ودام

حاجی آغاشنواینحرف نخست

حج مروکج مروازراه درست

خدمت  خلق حج  پاکان  است

کجروی  کار ریا کاران  است

بگذر از کعبه طواف دل کن

دل ماتم زده را حاصل کن

ریختن خون که قربانی نیست

شهرت وکذب مسلمانی نیست

آ  تش تفرقه را خامش کن

توده را رسته ازین چالش کن

دروطن آتش خون جنگ است

آخراین بستن کشتن ننگ است

تو که ازجنگ زراندوخته یی

عطش توبهر  طواف سنگست

بسته کن دام فریب وتزویر

باز کن پای وطن از زنجیر

بسکه اوضاع وطن خونینست

قتل و  کشتار بنام دین است

در فلسطین ودمشق و بغداد

خاک ازخون بشررنگین است

حاجی آغا شنواینحرف نخست

حج مروکج مرواز راه درست

بس کن افسانه عیدی  گفتن

در چنین ما تم و شادی کردن

هرزمانیکه شوم رسته زجنگ

عید ما میشود آنگاه پر رنگ

عبدالو کیل کوچی


برچسب‌ها: شعر افغانی, شعرافغانی, شعر افغانستان, شعرافغانستان

تاريخ : پنجشنبه نهم شهریور ۱۳۹۶ | 20:55 | نویسنده : افغان |
 

درد ورنج های وطن

 

درد ورنج هـای وطـن،افـزون شـده

ای خـدا! ایـن درد بی درمـان مکـن

کـرده اند افغانْسِتـان،عـدوان خـراب

کشـورم زیـن بـیـشـتـر،ویران مکـن

"ع وغ"ایــن جــانـیـــان حـرفـــوی

راهـی نِـیـران کــن وشـــادان مکـن

مـیـهـنـم در زیــر تـیـــغ طـالـبـــــان

تـیـغ طـالــب را دگــر،بُـران مکـن

طـالـب وداعـش بــا کــرزی،غـنــی

جمع این میهن فـروش،خندان مکـن

جـانی خـونخــوار بی دیــن، گلبـدیـن

صاحب قـدرت به خـاک مان،مکـن

انتحـاری هاست،بی رحـم ای خــدا

بی گناهان،صید ایـن گـرگـان مکـن

مـردمــان کشـورم هـمـچـون سـپـنـد

خـالـقــا! از لـطـف دگـر پاشـان مکـن

عـــاشـــقــان مـیــهــنـــم آواره انــــد

مـرگ ایـن عشـاق،در هـجـران مکـن

از رهِ لـــطــفــت خـــداونـــد کـــریـم

طــفـلـکــان بـی پــدر،گــریــان مکـن

مــردم مــا ســالـهـاســت ، زیــر سـتـم

ظـلـمِ ظـالـم را ، تـو  بی پــایـان مکـن

مُـلــک مــــارا خُـــــرّم و آبــــــاد دار

بـی پـنــاهــانــش،ســرگــردان مکـن

"حـیـدری" ایــن بنـــدهء دور از وطـن

درپـنــاهــت دار و بـیـش نــالان مکـن

پوهنوال داکتر اسدالله حیدری

۰۱،۰۲،۲۰۱۷،سدنی


برچسب‌ها: شعر افغانی, شعرافغانی, شعر افغانستان, شعرافغانستان

تاريخ : پنجشنبه نهم شهریور ۱۳۹۶ | 20:52 | نویسنده : افغان |
 

هموطن درملک ما،تا کی چنین قتل و قتال؟

عامــلانــش این همه،نوکر وَ چاکــر را ببین

کلـهء طـاس غـنی و ریش مـفلـوک سیاف

آن یکی بی مغـز و دیگر ، پرجنـاور*را ببین

کرده عبدالله خجل،پنجشیر و هم پنجشیریان

دوسـتم این نـوکـر،هـر سِـفـله و زر را ببین

هــم خلـیـلی و محـقـق با سیـاف و کـور و کــر

بـا هـمـه ایـن خـائنـان ، جـانـی  اتمـر را ببین

آنـکـه می پوشد چپن ، بهــر فـریب هموطن

رشوه خواری های بی شرمش،به دفتر را ببین

فکر هـوش ظالمان باشـد ، بـرای جمـع پول

چشـم هـای مـرغ دُزِ، روبـاه لوگــر را ببین

صبغت الله گـر بـبـیـنی؟،عوذُ باالله را بخـوان

اسـتخـاره هــای وی،از بـهـــر دالــر را ببین

بهرخـوشنـودی دشـمـن ، صد خیـانت میکنند

در وطن احـوالِ خلــقِ زار و مضطـر را ببین

روز و شب هم میهنان ، در کوشش یک لقمه نان

وضـع کـشــور را نـگــر ، تَـیـر پـنـچــر را ببین

ده هــزاران نـوجـوان و عسـکـر مـظـلــوم ما

از بـرای حفـظ میـهـن،خــاک بـر سـر را ببین

حـق مـلت خـورده رفـتند،عـدهء زین جانیا ن

بـا هـمه حـرص وتـلاش،دست بـی بَر را ببین

 

گــورِ تـنـهـائـی و اعـمــال جـنــائی دهـــر دون

خوش چه پاداشی بگیرند!؟،عدل داور را ببین

شِکوَه دارد "حیدری"زین ظالمان،خصم وطن

نــزد خــلاق دو عــالــم، روز مـحشــر را ببین

 

پوهنوال داکتر اسدالله حیدری

۵،۱۱،۲۰۱۶،سدنی

*- جناور_تلفظ عامیانهء جانور 

 

 

 


برچسب‌ها: شعر افغانی, شعرافغانی, شعر افغانستان, شعرافغانستان

تاريخ : پنجشنبه نهم شهریور ۱۳۹۶ | 20:50 | نویسنده : افغان |
 

یکی خـائـن بـه مُـلک داریــم عـزیـزان

کـه بـاشــد شــرم لـوگــر ننـگ افــغــان

بــود چهــل ســاله نـوکــر،دشـمنــان را

سـرش طـاس و دهـانـش مثـل گـرگــان

خودش پست و قدش پست و عمل زشت*

بدون شـک  بـود ، شــاگـــرد شــیـطـــان

نـگــردد ســیـر ، زخـونـریـزی بـکـشـور

بــود دائــــم تـلاشــش،قــتـــل انـســــان

حـمـایــت مـیــکـنـد،طـالـب هـمـیـشـــه

بـود داعـش ،ورا چـون جسم و هم جان

هــزاران هـمـوطن گـر،قـتــل نـمـایـنـد

نـیـارد خـم بـه ابــرو،نـســل شـمـــران

بـه هـرجایِ وطـن چون میـرزا الـنگ

بـه صـدهـا بـیگنـاه،گـردنـد شـهـیــدان

تـمــام عـمـــر وی درخــدمــت کـفــــر

تـظــاهـرمـیـکـنـد ، بـاشـــد مـسـلـمـــان

بـه مُـلـک مـا نـمـایـد قــوم پـرســتــی

بود فاشـیـست و بی عـقل، همچو حیوان

الا ای هـمـوطـن،تـا کی تـو خـامــوش؟

نـمــا ایــن جــانــی را، نـــابــود دوران

زلــوثــش پــاک گـــردان مـیـهــنــت را

نــمــا ایـن خـدمـتــت،ازبـهـــر یـــزدان

خـجــالــت مـیـکشــم بـاشـــد وطـنــدار

مــرا ایــن خــائـن عـــاری زوجـــدان

خــدایــا! رحــم کـــن بــرمـلــت مــــا

رهـــائـی ده وطــــن، از شـــر دزدان

بـداری حـیــدری را شـــاد یــارب !

کـه بـیـنـد جـانـیــان ، راهـی نـیـــران

 

پوهنوال داکتراسدالله حیدری

۱۹،۸،۲۰۱۷،سدنی،آسترالیا

*پست- کوتاه،پائین،خوار وزبون،بخیل،فرومایه،ناکس

فرهنگ فارسی عمید

 


برچسب‌ها: شعر افغانی, شعرافغانی, شعر افغانستان, شعرافغانستان

تاريخ : پنجشنبه نهم شهریور ۱۳۹۶ | 20:30 | نویسنده : افغان |

 

استقبال از"خرنامه"میرزادهعشقیبامطلع:

درداو حسرتا که جهان شد به کام خر

زد چرخ سِفله ،سکهء دولت به نام خر

 

افسوس،صدافسوس که وطن شدبکام دزد

تــرک وطــن نـمـوده هــزاران،زدام دزد

"ازبـسـکه آسـمــان وزمیـنسِفلهپرورند"

زددهـردون سـکـهء دولــت بـه نــام دزد

دزدان ونـوکــران،وزیــران دولــت انـــد

یـا رب!تـابه کی بُوَد، این احـتشــام*دزد؟

"روزیـکـه جـلـسـهء وزرا منعـقـد شــود"

مـجـلـس شــود شـغــالی،ازازدحـــام دزد

دزدان سـَروَرنـد*و!! ازاینـروبه ملک ما

دارنـد عـده یی،ارادتِ محکـم،به نام دزد

دزدان وکـیــل مــلــت وحـکــام کـشـورند

زیـن بیـشـتـر چه میطلبـیـد،از مقـام دزد؟

دزدان مـا،صـاحـب قـدرت به مـیهـن انـد

پس لازم است تاهمه داریم،احتـرام دزد!!

گردد مستدام،حکومت دزدان به مملکت

تـاغـربـیـان لـــزوم بـدانـنـــد، دوام دزد

قـتـل وقـتـالِعـام به هـرسوی کـشـورم

برپـاسـت ازقـدوم،خـواص وعــوام دزد

درغـیـبـت غـنـی،چـوکـرزی بُوَد کفـیـل

ایـن حـیــلـه گــرلایـق،قـایــم مـقــام دزد

آگـــاه زارتـبـــاط، دزدان کـســی نـشـــد

بـا طــالـبــان وداعـشیـان،وزمـرام دزد

ای حیـدری زچه کـردی ترک،کشورت؟

زآنـرو که در حیـات نگـشتـم، غلام دزد

امـروز، روزقـدرت دزدان حـرفـویـست

فـــردا زمــان دزدکُـشی وانـتـقـــام دزد

 

پوهنوال داکتراسدالله حیدری

۱۷،۱۲،۲۰۱۶، سدنی،آسترالیا

* احتشام- حشمت وبزرگی، جاه وجلال یافتن

سَروَر- رئیس،پیشوا ،سرپرست

فرهنگ فارسی عمید

تذکر:- در سرودهء فوق نخواستم مانند  مرحوم میرزاده "عشقی" ازکلمهء"خر"استفاده

نمایم.زیرا به نظرمن این یک توهین بزرگ است به مقام خر.زیراخرحیوانیست درخدمتبشر،دزدی نمی کند،به وطن خود وبه صاحب خود جفا وخیانت نمی کند،غیرازآخورخود،ازآخورحیواناتدیگراستفادهنمی کند،بار می برد وگاهمیخورد.اماپناه به خدا از دزدان وطن ما که از هیچ جنایت وخیانت به مادروطن خودوهموطنان خود دریغنمی ورزند.  

 


برچسب‌ها: شعر افغانی, شعرافغانی, شعر افغانستان, شعرافغانستان

تاريخ : پنجشنبه نهم شهریور ۱۳۹۶ | 20:28 | نویسنده : افغان |
 

الا، ای هموطن

باشید

در انتظاردریای خون،درکابل و

شهرهای دیگر،دراین

کشور

غنی خائن وکرزی،رها بنموده اند

صدها قاتل ملت را

زقید وبندوزندانهای این

کشور

الا ای هموطن

باشید

درانتظاردریای خون ،زدست جانی بی دین

افسونگر

که کرد ویران

کابل را

نموده قتل،هزاران  هموطن،

آن بی گناهان ومظلومانِ

کابل را

اگراین جانی فرعون نما،گردد درکشور،

صاحب قدرت

دوباره غرقه درخون،خواهیم دید

شهیدانِ بی حد،اهل

کشور را

الاای هموطن،

تاکی؟

چنین مظلومانه خاموشید،

فراموش کرده اید آن غیرت افغانی و

حُب وطن را

حق مادر را

یزیدان نوکرانِ آی اس آی وغرب،

وحشیانه قتل وغارت میکنند،

برپا

چرامظلومانه خاموشید؟

به پاخیزید

به پاخیزید

خائنان وجانیان را،نابود کرده،

درگودال بدبختی،سیاه روزی وبدنامی،

بیاندازید

بیاندازید

الا،ای هموطن

چهل ساله قاتل را،این جانی خونخوار سابق را

دوباره آورده اند در کشور،

کهتاویران نماید،بار دیگر،

کابل را

به پا خیزید

به پا خیزید

شوید مانع،تحقق یابی آنهمه آرمان های

شیطانی

شوید با هم،ازهر قوم ازهرجائی

که هستید

همه افغان،همه باهم برادر،

جسم وجان،

هستیید

به پا خیزید

به پا خیزید

کُنیدازبیخ وریشه،جانیان و

خائنان ملک رانابود،

خصم افغان را

که تادرصلح وآرامی باهم زندگی کرده،

آباد دارید

کشور را

 به پا خیزید

به پا خیزید

 

پوهنوال داکتر اسدالله حیدری

۱۱،۵،۲۰۱۷،سدنی،آسترالیا


برچسب‌ها: شعر افغانی, شعرافغانی, شعر افغانستان, شعرافغانستان

تاريخ : پنجشنبه نهم شهریور ۱۳۹۶ | 20:20 | نویسنده : افغان |

یاد آن نای ونیستان ونوای منوتو

یاد آن وعده و پیمان وفای منوتو

یاد آن گلشن زیبا که به آن زیبایی

بودمرغان سحرنغمه سرای من وتو

یاد آن ساقی وآن شمع  ویاران قدیم

یادبزم طرب عشق وهوای   من وتو

یاد آن همسفری نیمه ره راهدراز

یاد غمهای جدایی و جفای من و تو

جای آنداشت اگرمن وتو«ما»می بودیم

فارغ ازمخمصه چون چرای من وتو

چه شدآنعشق گرانمایه واهداف بزرگ

چه شد آن وعده وپیمان وفای من وتو

چه شدآن همسفر قله و راه خم و پیچ

چه شد آن جاذبه لطف عطای من وتو

چه شد آن حرمت ایثارو فدا   کاریها

که هزارانسروجانگشت فدایمن وتو

کو همان نورکه تابد بهسراین گلشن

کونسیمیکه وزدخوش بسرای من وتو

تا که باشیم چنین در گرو فاصله ها

نشودحاصل ازین رنج دوای منوتو

دشمن ازداخل خارج بکمین افتادست

تا کشاند پیءهرحادثه پای منوتو

آمد ورفتن هرکس بمرادخویش است

عزم بیگانه نباشدبه رضای من وتو

من وتو تانشویم«ما»نباشیم آزاد

با همی صرف بود رمز بقای من وتو

تا نگردیم یکی همدل وهمره نشویم

هیچگاه چرخ نگردد به ندای من وتو

ایخوش آندم که شب تیره به پایان آید

تاکه خورشید بتابد به فضای من وتو   

 

عبدالوکیل کوچی


برچسب‌ها: شعر افغانی, شعرافغانی, شعر افغانستان, شعرافغانستان

تاريخ : دوشنبه ششم شهریور ۱۳۹۶ | 8:38 | نویسنده : افغان |

سوزِ این سرمای جانفرسا عذابم می دهد

باز نامردیّ این دنیا عذابم می دهد

باز انسانهای در بند مدرنیزه شدن

زندگی های پر از غوغا عذابم می دهد

می گشایم هرشبی دیوان امید وغزل

فالهای کهنه ی یلدا عذابم می دهد

آسمان هرجا همین رنگ است بی مِهر وکدر
بغض آواز پرستوها عذابم می دهد

حیرت وبربادیِ گل های افسرده هنوز

از شبرغان تا فلوریدا عذابم می دهد

دختران قدسی شهر تفنگ وانتحار

قدسیه با این همه غمها عذابم می دهد

طفل بی مادر گرسنه خواب رفته روی مرگ
مرد ِ بی پا در ره فردا عذابم می دهد

آمنه نوروزی 1 آذرماه 1393


برچسب‌ها: شعر افغانی, شعرافغانی, شعر افغانستان, شعرافغانستان

تاريخ : دوشنبه ششم شهریور ۱۳۹۶ | 8:32 | نویسنده : افغان |
{یاد تو}
به یاد روز های با تو بودن باز دعایت میکنم
به شور فغان عشق از ته دل صدایت میکنم
شکسته،شیشه ی قلبم و باز هم من
ز دریچه بی فروغ چشمانم نگاهت میکنم
ز هجر تو تر است چشمانم مثل هر شب
باز این فرش خیس را خاک پایت میکنم


{سید میرویس موسوی}


برچسب‌ها: شعر افغانی, شعرافغانی, شعر افغانستان, شعرافغانستان

تاريخ : دوشنبه ششم شهریور ۱۳۹۶ | 8:20 | نویسنده : افغان |
خدا آن ملتی را انتحاری داد 

که تقدیرش به دست جان کری داد
به آن ملت سر و کاری ندارد
 که رایش را به عبدالله و غنی داد
 
{سید میرویس موسوی}

برچسب‌ها: شعر افغانی, شعرافغانی, شعر افغانستان, شعرافغانستان

تاريخ : دوشنبه ششم شهریور ۱۳۹۶ | 8:15 | نویسنده : افغان |

ای بهار،اندر زمین  سوختهبا ران ببار

بر درخت و سبزهوگلزار و گل یکسان ببار

دشت ودامان وطن در شعله هاي کینه سوخت

بس کن این سوزندگی را ،صلح بی پایان ببار

سی بهار  دیگرت بارید  باران    شکر

دور کن رنج سکر را بعد ازین ریحان ببار

سر زمین مردم   بیچارهرادیگرمسوز

از   سلیمان   تا هری   و قله   واخان   ببار

آب   نقرایین    جاری کن به گلزار و چمن

چونعرق  هاییجبینمردمدهقانببار

کله  هاییمنجمدراازجهالتپاک   کن

نور صلح ودوستی بر قلب یخبندان ببار

موعظات پوچ و خشک فتنه را خاموش کن

قطره پر موج  رستاخیز  این  دوران   ببار

پر شکو فان  کن،  گلهای درخت دوستی

میوه  همسویی   بر کام   دل   یاران ببار

همچو نور آفتاب و عطر زیبای  نسیم

دانهصلحوصفا بر کشور تا بان   ببار

تادلغمدیده  گرددشاداز فصل بهار

بهرعاشقاز رخ مه گوهر رخشانببار

دختررزرا بگو با شور مستی آفرین

جیل مروارید  وگوهر از لب خندان ببار

دور   گردان کینهرااز سر زمین قلبها

همدلی و همسویی در قلب هموندان ببار

پر تو خورشید  آزادی و هم   آزادگی

برصفوف پاکهمرزمانودادخواهان ببار

عبدالو کیل کوچی


برچسب‌ها: شعر افغانی, شعرافغانی, شعر افغانستان, شعرافغانستان

تاريخ : دوشنبه ششم شهریور ۱۳۹۶ | 8:6 | نویسنده : افغان |
ای خواهر عزیز ،فرخنده شهید 
 
قربانيء حقیقت و سمبول قهرمانی

روح تو شاد باد ،نام تو جاودان

این دیو های وحشی و محکوم قرنها

خون تو ریختند ،اما زخون تو

فرخنده ها بروید تاریخ میشود

ای خواهر عزیز ،فرخنده شهید

انسان نبود آنکه ترا وحشیانه کشت

اسلام نبود آنکه ترا ظالمانه سوخت

نا مرد بود ،از رگ افغانستان نبود

مثلش اجیر بیوطن اندر جهان نبود

ای خواهر عزیز ،فرخنده شهید

خون تو یاوه نیست

از قطره  قطره خون تو خورشید سر زند

از چکله چکله سیل فراگیر میشود

از ذرهایش روزنه ها باز میشود

افشا کند چهره اصلیء نا ملا

باشد که تا طلسم خرافات بشکند

تا بعد ازین

نی زیر نام قیس

نی زیر نام لیث

بازار مکر و حیله وتزویر گسترند

ای خواهر عزیز ،فرخنده شهید

مرگ تو مرگ نیست

مرگ تو زندگیست

عمریست جاودانه چو خورشید تابناک

نام تو جاودان ،روح تو شاد باد

عبدالو کیل کوچی


برچسب‌ها: شعر افغانی, شعرافغانی, شعر افغانستان, شعرافغانستان

تاريخ : دوشنبه ششم شهریور ۱۳۹۶ | 8:2 | نویسنده : افغان |

برای ارگ ضـــروت باشـد عاجــل

مشـاورهــای بی تحصیـل وعـاطـل

به سگ جنگی ومرغ وشادی بازی

بـدارنـــد تجــربـه،کـافــی وکــامــل

 

مــداری هــــای لایـــق رابگـیــریم

زبـزکـش هــای ســابـق رابگـیــریم

بگیـریم بالخصوصازجمع طالـب

هـمـــه افـــراد واثـــق را بگیــریم*

 

پـولـیـس هـا را همــه ازجمع دزدان

گزینـیـم هـرکه بـاشـد سـر به فرمان

بـرای قـتـــل مـظـلـــومــان کـشــور

چـوفرخـنــــدههـزاران،درهـزاران

 

کـه تـا ایـن ملــت خــوابـیــــده داریم

چـه غــم ازحــال واز،آیـنــــده داریم

 درنگــانـیــم،بـه زورحـــامـی خـــود

نـه تــرسـی ازخـدا،نـی بـنـــده داریم

 

خـدایـا !تا به کی این روزوحال است

بـه ســال نوهـمه،قـتــل وقـتــال است

به هـرجـا"حیـدری"بـیـنـی،تـوگــوئـی

شـده نزدیک،خُـروج خَـردجــال است

 

پوهنوال داکتراسدالله حیدری

۲۶،۳،۲۰۱۵،سدنی،آسترالیا

واثق-محکم،استوار


برچسب‌ها: شعر افغانی, شعرافغانی, شعر افغانستان, شعرافغانستان

تاريخ : دوشنبه ششم شهریور ۱۳۹۶ | 7:56 | نویسنده : افغان |
 

داوودگـرچـه ظـالـم خـونخـواربود،ولی

هـمـچـون غـنـی،نـوکـــراغـیـــاراو نبود

داوود درمـقــابـل فـــرعـــون روزگــــار

سـرخـم نکـرد،چـواشـرف"بیـمـار"اونبود

میخواست"برژنف"کهبهاوامرونهیکند

آقــــا بـلـی چـومغـــز"تـبـهـکـــار"اونبود

بـاقـهــرترک مجـلس فــرعـونیــان نمود

غـیــرت بداشــت وخـــادم کـفـــار اونبود

همچـون غنیِ ما،که زوجدان مفلس است

پـا بــوس آی اس آیِ جـفـــا کــــاراونبود

مـردانه وارتـن بـه شــهادت بداد ولـیـک

تسلیم نگشـت به ذلـت وشـرمســاراونبود

اوکـوشــش اش تـرقــیمُلـک عـزیــزمـا

هـمـچـون غـنـی، خــادم دیـنــــار اونبود

دیگـرمـگـو"حیدری"ازاعـجـوبــهء فَساد

داوود بــاخـــــدا و،مـنــکـــرداداراونبود

 

پوهنوال داکتر اسدالله حیدری

۲۰۱۴،۱۲،۲۴،سدنی،آسترالیا

 


برچسب‌ها: شعر افغانی, شعرافغانی, شعر افغانستان, شعرافغانستان

تاريخ : دوشنبه ششم شهریور ۱۳۹۶ | 7:54 | نویسنده : افغان |

 

به رستـوران*برفتـه شـاغلی"ع"

برای خـدمـتش حاضـر شـده"غ"

کندعرضی،چه خواهش داردآقا ؟

بگیـرد مینـورا ازدسـت"غ"،"ع"

 

اگـرلطـف کرده آریـد کله پـاچه

کباب شامی،ازگوشتموسیچه

زمشروبات عالی،هـرچـه بهتــر

نمایـد کاملـمسـرگنگـسوگیچه

 

بـرد یاد وطن،هـم یــاد مــردم

وهم آن وعـده هــای داده بودم

مرا مقصد بُدی چوکی وقدرت

گـرفـتـم آنچه را،لایـق نـبـودم

 

بگفتش"غ"که ای بیعقل،برادر!!

نظـربرمن نما چهل ساله چـاکــر

نـمـودم دائمـا خـدمـت به اغـیــار

بگشـتـم مُلکِ بی سـر را،مَنیجـر

 

اگــرذیحـقبـودی،دردورهءپیش؟

نبگذشـتی زجـاهواز حقخـویش

مگر"کرزی"چومنشاگردشیطان

فـریبت دادونگذاشتت،روی پیش

 

 

ببین مغزی که حتی گوسفندان

برایش رأی دادند شـاد وخندان

زکوه ها وچراگـاه هـای کـشور

همـه باهـم،بهآشکـاراوپنهـان

 

خدایا !تا به کی این حال واحوال

بـود درمُلک ما، بیچــاره پا مـال

ببینـد"حیدری"روزی که مُـلکــش

بگشته فارغ ازاین،جمعدجّال**

 

پوهنوال داکتر اسد الله حیدری

۰۴،۰۳،۲۰۱۵،سدنی،آسترالیا

 

*- درسایت "خاوران" مطلبی تحت عنوان "چالش های فراروی دولت وحدت ملی افغانستان"جلب نظرم راکرد.یک فوتوی آقایان "ع وغ" که مشابه به رستوران رفتن آقای

"ع" وخم شدن آقای"غ"با پتکی مبارک سر شانهءشان برای اخذ فرمایش آقای "ع" را دیدم که الهام بخش سرودهء فوق گردید.

**-دجّال به معنی کذاب،بسیار دروغگو وفریب دهنده.

 


برچسب‌ها: شعر افغانی, شعرافغانی, شعر افغانستان, شعرافغانستان

تاريخ : دوشنبه ششم شهریور ۱۳۹۶ | 7:49 | نویسنده : افغان |

استقبال ازشعرحضرت جودی علیه الرحمه بامطلع:

بابا بیا که تیـغ جفـا سـاخت کارمن

برگی نجیده گشت خزان نوبهارمن

 

زبان حال فرخندهء شهید

با پدرداغدارش

 

بابا !بیـا که اهـل جفـا سـاخـت کارمن

گـرگـان هموطن همـه دَوروکـنـارمن

ازبسکه سنگ وچوب لگد،برسم زدند

مغـزم خمیـرگشـت و،اجـل درکنارمن

"تـابـرتـنـم بود رمـقـی، بـرســرم بیـا

بنگـربه وقت مرگ براحـوال زارمن"

شـیطـان زاده ی، مـلـعـون وبـی حـیــا

دادســت حکـــم پَرپَرمن،دربهـــار من

ازظـلم جاهـلان وطن کی شـوم رها ؟

تابنـگـرم مـــادر خــود،درکـنـــار من

بابا !رسـان سـلام مــرا، نـزد مـــادرم

بـرگـوکه تـادگـــرنکشــد،انـتـظــارمن

اینظالـمـان نماندنـد،که بیـنـم سـال نـو

لعنـت به جمـع بـی خـردِهمـتـبــار من

یک شـمربی حیـاو،بیـرحمِ خـدعـه گـر

تهمـت نـمــود مرا،بـه نـکـرده کــارمن

من حــافــظ کـلام الهـی به هـیـچ وجـه

آتـش زدن،کـتـاب خـدا نـیـست کـارمن

 

بابا !به دوستــان ورفـیـقــان من بـگــو

آینــد زراه لــطـف گـهـی بـرمــزارمن

هـرگـاه کـه بگــذرند زجـای شــهـادتـم

حمـدی بـخـــوانــده و،دارنـد نـثــارمن

من بـاحجاب بودم و،کـردند بیحجاب

رحمـی نکــرده بــرایــن،قـلــب زارمن

مــادر نـدیــده دسـت حـنـایـم درحـیـات

امشـب حنـاءدســت من ازگـلـعــذارمن

"هـنـدو پیــروان"نـکـردند،اکتفـا هنوز

سـوزاندند مـرا،همـه مسـلم کنــارمن!!

دیگرمگو"حیدری"،زین جانیان عصر

ازحــال پـرمـلال وازایـن،روزگـارمن

دردادگـــاه عــدل الـهــی،بـروزحشــر

گیرندظالمـان،جزای خودازکردگارمن

 

پوهنوال داکتر اسدالله حیدری

۱۱،۰۴،۲۰۱۵،سدنی،آسترالیا

 


برچسب‌ها: شعر افغانی, شعرافغانی, شعر افغانستان, شعرافغانستان

تاريخ : دوشنبه ششم شهریور ۱۳۹۶ | 7:44 | نویسنده : افغان |

زدست خلـق وپرچم،بیخـدایـان

بشــد افـغــانستـان،ویـرانِ ویـران

هــزاران فـاضـل وبا علـم کـشور

بگـشتـند قـتـل عـام ویا به زنـدان

دوملیـون کـشـته شـد ازمـردم مـا

وشش ملیون مهاجر،تیت وپاشـان

پس از این خائنــان،آمدگـروهی

جنـایـت پیـشـگان،بی دیـنوایمان

بکـشـتند صد هـزاران،ازجهـالـت

نتـرسیدند زبازخواست و،زیزدان

بنــام دیــنِاســلام وشـــریـعــــت

جـنــایـت هـا نـبـود،ناکـرده ایشـان

زرانــدوزی بـیــحـد کـارشـان بود

بخوردند خون فـرد فـردِمسـلمـان

رسـیـد نوبت چـوجمعیطالبانرا

بریـدنـد سـر هـزاران بی گـنـاهان

به امـر آی،اس،آی،جمعی سـتمگر

نمـودنـد منـفـجـر،شـاهکار بامیـان

بکـردند منعِ تحصیـل،دختـران را

بسـوزانـیـده مکـتـب هـای نســوان

بـه مـیـهـن انـتـحـاری شــد مـروج

زدسـت طـالـبــان،صد پـاره قـرآن

بـدادنـد هـرچـه خـوبی کـشــورمـا

بـه پـاکـسـتان به آن ملک خـبیثـان

 

بزرگ خائن درسیزده سال بعـدی

فروخت افغانستانرا،مفتوارزان

هـروئیــن حـاصــل عمــده ززارع

ولی دهـقــان بود بی آب وبی نـان

زخدمت هـای وی شــد میـهـن مـا

برأس فاسـدان گـشـت ملک افغان

تـقـلـبـکـاراشـرف،درصـدرکـشور

خـرابی ملـک ما گـشته دو چندان

زند لاف های بی جا مغز ممتاز!!

نـمـوده خـلـق مـا بی حـد پـریشان

یـقـیـن او بی کـفـاء وبـی دِرایــت

بـود آقــا بـلـی شــاکــردشــیطـان

خــدایـا!بـهــر مـظـلــومان کشـور

بکـن کـیـفـر تو ایـن جمع یـزیـدان

رسـان روزی کـه ازلـطـفت ببینیم

شـود افـغـانـسـتان ،آزاد و شــادان

الـهی !"حـیـدری"را شـاد وخـرسند

بگـــردان،ظـالــمـان راهی نِیـران

 

پوهنوال داکتر اسذالله حیدری

۱۰،۰۲،۲۰۱۵،سدنی،آسترالیا


برچسب‌ها: شعر افغانی, شعرافغانی, شعر افغانستان, شعرافغانستان

تاريخ : دوشنبه ششم شهریور ۱۳۹۶ | 7:39 | نویسنده : افغان |

چــه بـی امنـی بکشـــورمیزند داد ؟

زدســت "غ"،هـمــه درحـال فـریــاد

زکـارهایـش،سفــرهــایش زیـاداست

زپـول خلـق،مصـرفهـا یش زیاداست

بـه شــاخـی پـول ملـت می کنــد باد

مشـــاورهــای بیـکــاره،شــده زیــاد

زنـد لاف هــای بیجـا،گــاه وبیـگــاه

ندارد اهـلـیـــت،قــــدرپـــرِکـــاه(۱)

همه روزه بکشورکُشت وخون است

بـه کـارممـلکت بـی حـد زبـون است

نه شـرمی دارد از خالـق،نه مخلــوق

کنـد دائـم زرانـدوزی به صندوق(۲)

بـرد بـا خـود بـه پـیش کـردگارش ؟!

هـمــه آخـــربگــــردد،زهـــرمــارش

گـذشــته مـاه هـا،کــابـیـنـه خـالیسـت

ازاینروهرطرف، میـدان شـغالیســت

بوند دزدان،بسـی هـوشـیـاروجـالاک

نمـایـنــد بـانـک ها را،یکـسـره پـاک

هرآن دزدی که با دولت،شریک است

شکـم پنـدیـده و،مانـنـد خـیــک اســت

بـود پهـلـــویـش آخــر،"ع"چــکـاره؟

بـود اویـک پـیـــــاده"(غ)"ســـــواره

چه حاصـل شـــد ازاینوحدت ملی؟

یکـی بـا قــدرت ودیـــگـر چـو مُلـی

 

ندارد قـدرت،پـوسـت کـردن پیـاز!

غـنی هـرجـا بود،سـرخان وپیـشـتـاز

بـه زیــرریـش "ع وغ"بـه کـــا بـل

بگشت فرخنده پرپر،همچـو یک گل

به رسم دیـن "هنـدو"،جمع بـی دیـن

بســوزانـدنـد ورا،ازخـشـم وازکـیـن

همـیشـه "حیـدری" درفـکـروســـودا

چه آخربورشود،زین دولت مـا؟(۳)

 

 

پوهنوال داکتراسداللهحیدری

۰۷،۰۴،۲۰۱۵،سدنی،آسترالیا

 

(۱) اهلیتلیاقت داشتنن،شایستګی،سزاواری

(۲) صندوق- به اصطلاح بانک

(۳) بور- کردن کاری که دراثر آن شرمنده شود،یابه اصطلاح عوام بیرون شدن.

ع وغ- به ابتکار داکتر صاحب بشردوست،مخفف نام های مبارک!!داکترعبدالله و اشرف غنی میباشد.

 


برچسب‌ها: شعر افغانی, شعرافغانی, شعر افغانستان, شعرافغانستان

تاريخ : دوشنبه ششم شهریور ۱۳۹۶ | 7:30 | نویسنده : افغان |

حلول سال نو عید باستانی نوروز راخدمت کافّه هموطنان عزیز

ازصمیـم قلب تبـریک عـرض داشـته واین ســال را،یک ســال صلح و آرامش وآزادی کشوردوست داشتنی ما،ازدشمنان وطن ونوکران بیگانه

ها استدعا دارم.

 

 

بهار آمد

بهارآمد،به ملک ما خزان اسـت

به هرجا ناله وشوروفغان اسـت

چه حاصل آمـدن ازاین بهــاری

یتیـمـان وطن بی آب ونان است

 

بهــارآمـــد، بهـــاری مــا نـداریم

به کشــور،اخـتـیــاری ما نـداریم

زفـقــرو فـاقــگی هـا،مـــردم مـا

پریشان حال وغمخواری،نـداریم

 

بهارآمد که وقـت کشـت وکـاراست

ولی دهـقــان ما بی خـواروباراست

زمـزد کــار برزگـر،صاحب مـلک

بهاسبِعیشونوشخودسواراست

 

بهـــار آمـد،بهـــارمــا کـجــا شــد

هـمـه آن اعـتبــارمــا،کـجــاشـــد

زدســـت نــاخـلـــف اولاد میـهـن

ذلـیـلـیـم،آن وقـارمــاکـجــا شـــد

 

بهـــارآمــد، زدسـت انـتــحــــاری

به هرسوخون مظلوم،گشته جاری

به جیـب ظـالمــان ازپول تـریـاک

ســرازیـرگـشته، ملیـونهــا دلاری

 

بـهــارآمـد به هـرســو،راه گـیری

بـود چــوروچـپــاول،بی قــراری

زلـطـــف "ع وغ"از کـشـــورمـا

بگـشــتـه امـنـیـت،دوروفــراری

 

بهــارآمد،ولـی قـهــر طبـیــعـت

زبرف کوچ ها وازسیلابِ،وفرت

هزاران خانمـان، بی خـانـه کـرده

نـکـرده رحـم،به حــال زارملـت

 

بهــارآمــد،شــده ویـرانه کشــور

زدست خـاینـان،غم خـانه کشــور

ببـیـنـد"حیـدری"روزی خــدایــا !

به دورازجانیـان،گلـخـانه کشــور

 

پوهنوال داکتر اسدالله حیدری

اول حمل۱۳۹۴مطابق۲۱،۳،۲۰۱۵

سدنی،آسترالیا

 

تذکر : شور آشوب،غوغاوفریاد،فتنه،هیجانوآشفتگی(فرهنگ فارسی عمید).

        خواروبار_ چیزهای خوردنی،آنچه مردم میخورند،ارزاق(فرهنگ فارسی عمید).


برچسب‌ها: شعر افغانی, شعرافغانی, شعر افغانستان, شعرافغانستان

تاريخ : دوشنبه ششم شهریور ۱۳۹۶ | 7:24 | نویسنده : افغان |

اولین و آخرین پیوند جانم مادراست

بهترینپرورده روح روانم مادر است

   تا نخستین مادری فرمود خالق درجهان

بعد ذات آن خدای مهربانم مادراست

گرنبود اومن نبودم ،مانبودیم ، هیچکس

آفرینش های مخلوق جهانم مادر است

نورچشم اومنم خورشید تابان من اوست

درپس ظلمت فروغ جاویدانم مادر است

مهر مادر گرم تر باشد زخورشید جهان

روشنی بخش زمین آسمانم مادر است

گرمیء عالم بود از مهر گرم مادران

غمگسار و افتخار  بیکرانممادراست

حرف و لفظ اولین را بر زبانم او نهاد

قوت گفتاري و نطق وبیانم مادر است

موقف مادر  گرامي، نام مادر مهربان

در تمامی نام ها ورد زبانم مادر است

دانه ی  بودم   بگلزار حقیقت   کاشتم

برکشیدم رنگ بوچون باغبانم مادراست

عبدالوکیل کوچی

 

 


برچسب‌ها: شعر افغانی, شعرافغانی, شعر افغانستان, شعرافغانستان

تاريخ : دوشنبه ششم شهریور ۱۳۹۶ | 0:16 | نویسنده : افغان |

مادرم ، موجود بی همتای من

 گوهرپاکیزهی  یکتایمن

ای گرامی تر زخورشید جهان

ای فروغتبرترازدنیای من

 قلبتو  آیینه   دار   آسمان

مهر تو پویندهدررگهای من

جایگاهت بر فرازکهکشان

ای فرشته روشنایی های من

گر خداازنیستیهستمنمود

ازتو هستی یافت هستیهای من

منظرت سرچشمهآبحیات

در بساطزندگیآوای   من

حرف اول را زتو آموختم

تا زبان شد مظهر گویای من

اولینآموزگار  منتویی

ای مظاهیر ی تفکر های من

رسمقربانی   بمن آموختی

راه تواندیشهء   پویایمن

جنبش عالمهمه بردست  تست 

هم تویی آرامش غمهایمن

جنت اندر زیر پای مادراست

خاک پایش جنت ماوای من

نام مادر  زندهو جاوید باد

مادرم با میهن زیبای   من

عبدالو کیل کوچی


برچسب‌ها: شعر افغانی, شعرافغانی, شعر افغانستان, شعرافغانستان

تاريخ : دوشنبه ششم شهریور ۱۳۹۶ | 0:14 | نویسنده : افغان |

 

زندگی مایه ی عشق کاراست    رزمسازندگی و ایثار است

عشق احساس همه کاردلست      فارغ ازمخمصه آب گل است

خواجه ی بکارگهیپر افزار     ازجوانان  فراخواندبه کار

کرد توضیحشروط کارش      بیست وچارساعته کاروبارش

گفت  هرلحظهجوان  ماهر      باشد  اندر سر کارش  حاضر

درپیء پرسش  مقدار معاش      گفت بیمزدومجانیست بهاش

کار بی وقفه و پیوسته مدام      کار بی عوض و ایثار تمام

کار چبود که  فدا سازد جان      یا شود  وقت ضرورت قربان

باچنین شرطکی میخواهدکار    با چنین وضع کیمیتابد بار

همه  درعمقتفکر رفتند      همه   گیچ و   متحیر گشتند

که کجا هست چنین قربانی    کیست   این  کار  گرمجانی

گفتشانکه این گرامی پدراست   کهجهانپرزچنینکارگراست

بهرآسایش فرزندا  نش      آنکهازجان گذرد،آنپدراست

قبلهءآدموانسان پدر است      قوتقلبتنوجانپدراست

همچوخورشیدبهارانپدراست      سایهبانبرسرانسان  پدراست

پرتو عمر وجوانی پدراست     خادم کارمجانیپدر است

تکیه گاه زندگانی پدراست     افتخارجاودانی پدر است

عبدالو کیل کوچی      

 


برچسب‌ها: شعر افغانی, شعرافغانی, شعر افغانستان, شعرافغانستان

تاريخ : دوشنبه ششم شهریور ۱۳۹۶ | 0:9 | نویسنده : افغان |

در سرآپرده بیکرانه ها  
اندرین کره خاکيء خراب  
بود یکپارچه زمینی که در آن  
پدرم پای به هستي بنهاد  
زاد گاهش خانه ی بود بزرگ  
که بصد خون جگر ها از آن  
سر بلندانه حراست کردند  
تا که میراث گرانمایه ی شان  
بهر اخلاف بماند  
لیک این نا خلفان تاریخ  
یاد گار پدران ما را  
سوختاندند و خرابش کردند  
پس از آن از تن فرزندانش  
جوی خون بود که جاری کردند  
تا که از نام ونشان پدران  
جز تل خاک و زمین سوخته  
اثری بیش نماند  
هر کجا بیوه و زخمی ویتیم  
از سیه کاریئ شان بر جا ماند  
باز گویند که روز مرد است  
مرد آنست که میماند مرد  
یا یکی روز بنام پدران  
گر همین حرمت روز پدر است  
وای بر حال پدر  
وای بر حال چنین فرزندان 
هدف آنست که فرزند اصیل  
گرچه با قیمت جانش باشد  
حافظ نام بزرگ پدر ی 
خادم راه شریفانه آن میباشد 
تا بگوییم که روز پدر موقف والای پدر 
تا جهان است گرامی بادا

 
عبد الو کیل کوچی

 

 


برچسب‌ها: شعر افغانی, شعرافغانی, شعر افغانستان, شعرافغانستان

تاريخ : دوشنبه ششم شهریور ۱۳۹۶ | 0:5 | نویسنده : افغان |
 

 

استقبال ازشعرمرحوم عبدالهادی داوی با مطلع:

 

تـا بـه کــی اولاد افغــــان تا به کی؟

 

تابه کی هان تابه کی هان تا به کی؟

 

 

 

تا به کـی ای خلـق افغــان،تابهکی؟

 

زیـریـــوغ ایـن لـعـیـنــا ن،تابهکی؟

 

گــشــتـه مـلـک مـا بـه ویـــرانـه بـدل

 

درتـمــاشـــایِیــزیــــدان، تا به کی؟

 

عــقـــل کـل!بـا جمـله هـمـدســتان وی

 

خـون ملـت خـورده جـولان،تا به کی؟

 

انــتـحــاری هـای بـی دیــن بـی خـــدا

 

قـتــل عــام بـی گـنــاهــــان،تا به کی؟

 

راه گـیــری هــا بـه هـرســوی وطــن

 

ظـلــم بـیـحـد بـرگـروگــان،تابهکی؟

 

سـربـریـدن هـای بـی جـــا، بـی جهت

 

هـرطرف درمـلک افـغـــان،تا به کی؟

 

عسـکــــرمـظـلــوم وپـا ســــداروطــن

 

کُـشــتـه ی دسـت پلـیـــدان،تابهکی؟

 

نـــوکــــــــریِآیاسآیو"عوغ"*

 

تـابـه کـی آزاده مــــردان،تابهکی؟

 

"ع وغ"روزها وشب درعیش ونوش

 

خلـق مـا مظلـوم وبی نــان،تا به کی؟

 

ازســـفــرهــای حــق ونـاحــق غـنــی

 

دوردنــیـــا گـشـتـه خـنــدان،تا به کی؟

 

بـتـــه ی بــد را بــلا نـا بـشـکـنـیـسـت

 

زنـده مــانـدن بـا ســرطــان،تا به کی؟

 

زیـــــردول غــــــرب،ای آزادگــــــان

 

خوش خرامی کرده رقصان تا به کی؟

 

بـهـــرآزادی کــشــــورزیــــن ســتـــم

 

مـتـفـــق گـردیــده پـاشـــان،تا به کی؟

 

خــائــنــان مُــلـک ومـلــت،یـکســـره

 

نیست ونابود کرده،عصیان تا به کی؟

 

ای خـــدا روزی رســـان تـا خـائـنــان

 

گـشـتـهنـابــود،ظلم ایشـان، تا به کی؟                                      "حیـدری" دورازوطـن درملک غـیـر

 

دردغــربـت درد هجـــران،تا به کی؟

 

 

 

پوهنوال داکتراسد الله حیدری

 

۲۱،۰۵،۲۰۱۵،سدنی

 

*- عبدالله عبدالله واشرف غنی احمدزی

 


برچسب‌ها: شعر افغانی, شعرافغانی, شعر افغانستان, شعرافغانستان

تاريخ : دوشنبه ششم شهریور ۱۳۹۶ | 0:0 | نویسنده : افغان |

 

هر کجا که آتش ی افروختند

کوچه و باغ و چمن را سوختند

مرغها از بسکه بیچاره شدند

بال بگشودند و آواره شدند

هر کجایی کوه ودشت و جنگلی

صید و صیاد است وهردام و ددی

دشت و کوها پر ز مار  و اژدها

شاخ ، خار آورده  جایی برگها

نیست امکان نشستن بر طیور

بر دمیده در جهان گویا که صور

روز ها در رنج و زحمت تا غروب

نیست چشم انداز فردا های خوب

تا که صیاد است مکر جال ودام

روز روشن تیره تر گر دد زشام

تا که باشد اژدها و دد منان

کی بو جان بشر اندر امان

خیز تا همدست یکدیگر شویم

گام اندر قله ی خیبر زنیم

 

عبدالو کیل کوچی


برچسب‌ها: شعر افغانی, شعرافغانی, شعر افغانستان, شعرافغانستان

تاريخ : یکشنبه پنجم شهریور ۱۳۹۶ | 23:37 | نویسنده : افغان |

 

 

نکوهش مکن رزم روشنگری را      برون کن زسربا خود محوری را

بکار وطن تکروی نیست   لازم       نگهدار تعظیم  همسنگری   را

که ملت گرفتارآشوب جنگ است       کسی   بر نتابد غم سر وری را

خوشا رزم و پیکار در راه مردم       که روشن کندچشم نیک اختری را

خجسته بود یاد آن مکتب ودرس        که آموزشم داد روشنگری را

گرامی بداریم   یاد ی بزرگان      نیابد وطن  باز ،  آن رهبری را

درخت توگرباروحدت بگیرد      بدست آوری فتح سر تاسری را

دوصدمردکارابه ازصدهزاران       که دانش بود   قوت   لشکری را

عمل گر نباشد یکی با رسانش      نخواهد وطن خدمت سر سری را

نفاق زبانی ، گناه بزرگ است        که سازد تبه وحدت کشوری را

من آنم  که  درپای دشمن نریزم       نه پشتو ونی ازبکینی دری را

که لفظ زبان نیست معیارخدمت       مکن خوار تو رسم روشنگری  را

کسانی که رنج وطن را ندیدست        چه میداند  قدر ی و طنپروری  را

به پا خیزبا خنجری علم ودانش       شکن این طلسمات جادوگریرا

به  کار آییُ قهرمانانچوکاوه     قوی     دار بازوی آهنگری را

نماند کسی دور از حکم   تاریخ       سپارم   بتاریخ  این داوری  را

 

عبدالو کیل کوچی


برچسب‌ها: شعر افغانی, شعرافغانی, شعر افغانستان, شعرافغانستان

تاريخ : یکشنبه پنجم شهریور ۱۳۹۶ | 23:31 | نویسنده : افغان |

چه حالی میدهد خفتن در این ارام گون امواج
در این حالی که من دیدم دلم را می برد مهتاب
در این گهواره ی طوفان چه ارام است این طفلم
بسان تکه ی چوبی که می قلتد درون اب
در این فکرم که می میرم در این اوج شکوه عشق
در این حالم که می بینم بشوید این خیالم خواب
مرا بگذار ای طوفان در اغوش تو دم گیرم
کنار خسته ی موجی که می میرد درون قاب
به صبح گفتم مرا زنهار امشب که در دریا
چه می کوشد این ساقی که برگیرد به جامی،تاب

محمد صابری 19 فروردین 95


برچسب‌ها: شعر افغانی, شعرافغانی, شعر افغانستان, شعرافغانستان

تاريخ : یکشنبه پنجم شهریور ۱۳۹۶ | 23:14 | نویسنده : افغان |

وطن من...


اخبار روز کشور و مبهوت کنار در
9تن به دست داعش و ...از جمله یک دختر
بازم صدای ناله های خسته ی مادر
تلخی این روزای وحشتناک زجرآور

"دیگه تحمل کردنش سخته نمیتونم"

دیشب دوباره انفجار و مردم زخمی
دیشب دوباره کابل و آماج بی رحمی
گرگ و شغال ...دعوا برای بردن سهمی...
سوت میکشه گوشت دیگه هیچی نمیفهمی...

"باید برم سمت وطن من سیرم از جونم"

مردم که انگار خوابشون سنگین تر از پیشه
حتی یه وقتایی ازاین سنگین ترم میشه
یعنی بذار نابود بشیم از بیخ و از ریشه
اصلا به ماچه که وطن توو خون و آتیشه

"من به تموم لاله های مرده مدیونم"

سر درد می گیرم از اون سر دردهای بد
گر میگیره کل تنم توو این هوای بد
از این که دنیام پر شده از آدمای بد
از گرگ های وحشی ناآشنای بد

"باید برم من خیلی خیلی خیلی داغونم"

سخته شبا کابوس دنیا رو ببینی و...
از پشت پرده دست اونا رو ببینی و...
یک مشت آدم ، بی سرو پا رو ببینی و...
تو دستشون هر بار سرها رو ببینی و...

"می رم که دنیاشونو توو آتیش بسوزونم"

ملیلا نظری "موج"


برچسب‌ها: شعر افغانی, شعرافغانی, شعر افغانستان, شعرافغانستان

تاريخ : یکشنبه پنجم شهریور ۱۳۹۶ | 23:6 | نویسنده : افغان |
 

می کاشتم گل قرینه ی محبت
توبیا ومن

میخواستم
تنها گدا باشم
طلب عشق کنم

میخواستم
آواره باشم
جان فدا کنم

میخواستم
هم معتوه وهم مجنون وهم فرهاد باشم
در بیابان باشم
کوه کَنَم
فریاد کنم
که مَنَم

میخواستم
درد نبشته کنم

میخواستم
فریاد کنم
صدای عشق کنم
نَظَری کنم

میخواستم
طلب عشق کنم
فریاد کنم
کوه کَنَم

میخواستم
فقط میخواستم

 

احمد حمید (نوید)


برچسب‌ها: شعر افغانی, شعرافغانی, شعر افغانستان, شعرافغانستان

تاريخ : یکشنبه پنجم شهریور ۱۳۹۶ | 22:46 | نویسنده : افغان |

             خواست وطن

وطن یک جنبش رزمنده وبیدار میخواهد

وفاق وحدت سازنده وپربار میخواهد

دخالتها زسرحد رفته رفته تا درون ارگ

بد فع این معضل کوشش بسیار میخواهد

درین پیچیده  اوضاع رقابتها وچالشها

فقط یک رهبر شا یسته وهوشیارمیخواهد

برای حفظ استقلال و آزادیی این میهن

رجال  مردمی و پاک خد متگار میخواهد

نجات این  وطن ازکرگسان لاشه خوران

خروش توده یی وضد استثمار میخواهد

وطن این ما من آزاده  گان در راه آزادی

رهایی از فساد وظلم استکبار میخواهد

شعار قومیت بهر فریب مردمان تا کی

قوام شخصیت هاصدق درکردارمیخواهد

بجنگ  اجنبی وجیره خوار طالب داعش

نبردبی امان روشن وپیکار میخواهد

رهایی ازگروهکهای شیطان  نفاق افگن

تلاش وعزم پیگیر برادر وار میخواهد

برای صلح آزادی و آبادیی این کشور

اصول محکم اندیشه وافکار میخواهد

 

عبدالو کیل کوچی

 


برچسب‌ها: شعر افغانی, شعرافغانی, شعر افغانستان, شعرافغانستان

تاريخ : یکشنبه پنجم شهریور ۱۳۹۶ | 22:40 | نویسنده : افغان |

                     باز آمدم

باز آمدم تا گرد راه   محمل   یاران   شوم

بر سرزمین سوخته، یک قطرهُ باران شوم

از خاک سازم کیمیا وز سنگ سازم تو تیا

باشدکه برزخم وطن ،دارو شوم درمان شوم

عشق وطن دین من است ،آزاده گی آیین من

با خاک کویش فارغ ازکفرهم از ایمان شوم

بگذشتن از بنبستها ،رستن ز عمق کوره ها

سربازی میخواهدزمن،تادررهش قربان شوم

گر این بلا ها خارجیست یا ارتجاع داخلیست

برخاک یکسانش کنم ،همرزم همرزمان شوم

صد بار اگر میرم زغم ، اما دوصد بار دگر

بهرنجات این وطن،هم تن شوم هم جان شوم

بزرگرشوم،اخگرشوم،چون کاوه آهنگرشوم

با اتحاد کار گر ،همسنگر  دهقان  شوم

دشت ودمن را پاک سازم از وجود کرگسان

همبازوی چوپان شوم،تارسته ازگرگان شوم

آتش زنم   بر جان  جباران واهریمان قرن

کاخ ستم ویران کنم ،هم موج هم توفان شوم

تحریک قومی وزبان ،کارشیاطین دد است

پس زنده باد انسانیت ، با انس جاویدان شوم

هرچنددل پرخون شوم،عاشقترازمجنون شوم

زینجا بخاک کوی او ،بار دگر پران شوم

با اتحاد و همدلی ،  با نیروی نسل جوان

بر قله های آرزو ،همچون افق تا بان شوم

در پر تو آموزه های ناب  و میراث کبیر

سربازپرچمدار وپیشآهنگ این دوران شوم

 

 عبدالو کیل کوچی


برچسب‌ها: شعر افغانی, شعرافغانی, شعر افغانستان, شعرافغانستان

تاريخ : یکشنبه پنجم شهریور ۱۳۹۶ | 22:35 | نویسنده : افغان |

نوای عید

نوای عید قربان است

نخست این موهبت را بر شما تبریک میگویم

ولی ایکاش عید ی واقعی میبود

دلی همواره می آسود

مگر حالا کدام عید است؟

کدام عید است که در هرکوچه خون جاریست

و  در هرجا صدای مرگ وبربادیست

بخون آغشته تابوت شهید ان وعزا داریست

کدام عید است که من قربانیی قرنم

بخون خویشتن غرقم

کدام عید است؟

که قربانیی انسان سهلتر از ذبح حیوان است

زمین هر روز( تر ) از خون انسان است

و جوی خون فزون از چشمه نفت است

زبالا آسمان دور و زمین سخت است

کدام عید است که من قربانیی قرنم

بخون خویشتن غرقم

برای چیست این آتش ،برای چیست این برسات

برای آنکه این خاک وطن موقعیتش زیباست

برای آنکه شهراه تمدنهاست

برای آنکه سر شار از وجود سنگ ومعدنهاست

ازینرو میفرستند آتش وبم را

که گیرند در ازا یش جان مردم را

و مارا در نفاق آتش قومی بسوزانند

برای غارت هستی ما افسانه ها سازند

کدام عید است ؟

کدام عید است که خاک ما

چو دهلیز عبور آتش جنگ است

بفرق این زمین باریدن سنگ است

همه دانند که با این حال ،عید واقعی دور است

هنوز زخم وطن خونین وناسور است

مگر آنکه بتابد آفتاب صلح وآزادی

واین حکم زمان و حکم تاریخ است

که چیزی در گذرگاه زمان ساکن نمی ماند

همه در معرض تبدیل وچرخشهاست

و چرخش این سکون را محوه خواهد ساخت

وآنگاه روشنی بر تیره گی پیروز میگردد

شب این ملت آزاده آخر روز میگردد

کهمردم از فروغش دلخوش بهروز

و من آن عید خوش رابرهمهتبریک خواهم گفت

 

عبدالو کیل کوچی


برچسب‌ها: شعر افغانی, شعرافغانی, شعر افغانستان, شعرافغانستان

تاريخ : یکشنبه پنجم شهریور ۱۳۹۶ | 22:28 | نویسنده : افغان |

 

ای دوستان چرا همه یکجا نمیشویم

راه گر یکیست تا بکی همراه نمیشویم

کشتی اگرشکست نی توزنده یی نه من

پس در پی نجات چرا ما   نمیشویم

زخم   وطن  گذشته زحد علاج آن

با دوريو نفاق مدا وا   نمیشویم

مشکل مشخص است همه درک میکنند

لیکن  براه حل همه همپا نمیشویم

تا ما بپای خویش نبرداشته ایم گام

هر گز قبول باور دلها    نمیشویم

عالیترین گزینه همین راه وحدت است

بی همدگر قوی وتوانا نمیشویم

در روشنی وحدت اندیشه و عمل

جمعیم ،  از اصول   مجزانمیشویم

با عزم   آهنین و  هدفمند واستوار

راه می بریم به پیش محابا   نمیشویم

جز با وفاق و بینش سازنده گی وکار

ماصاحبان کشور زیبا نمیشویم

در کوره راه پر خم و پیچ زمانه ها

فرزانه   میرویم و هراسا نمیشویم

گر زآسمان سنگ بباردبه  فرق ما

تسلیم   هیچ   کشور دنیا    نمیشویم

با کشتی  نجات   بسویکرانه ها

خوش میرویم هراسه دریا نمیشویم

با همدلی  بلا خره  پیروز میشویم

از با همی شکسته وشیدا  نمیشویم

هر گاه که در وفاق موفق شویم ما

آنگاه  شکست   را  پذیرا نمیشویم

 

عبدالو کیل کوچی


برچسب‌ها: شعر افغانی, شعرافغانی, شعر افغانستان, شعرافغانستان

تاريخ : یکشنبه پنجم شهریور ۱۳۹۶ | 22:3 | نویسنده : افغان |
 

از بسکه باغ پهنه گلهای پر پر است

گلبرگ شاخ غنچه پرازخار خنجراست

رنگ رخ زمانه پراز دود و آتش است

بلبل بخون تپیده وبی بال وبی پر است

روی زمین درآتش بم کوچه غرق خون

روی  فضا   تیره  و تار  و مکدر است

خورشید خون چکیده  فرورفته برزمین

در آسمان عزای عمومی ومحشراست

آن  کله های  یخزده    افکار     منجمد

باقیست تا هنوز  همی زار وابتر  است

ترفند   زیرکانه   از آنسوی   قاره ها

پیغام جنگ وکینه فراروی خاور است

دروادیی که پرزدد ودام وحشت است

انسا  نیت   اسیر   ددان مصور  است

درخطه ی که جهل وفساد وتظلم است

خرمهره صف کشیده با در برابر است

بیدار شو دلاکه درین خشم روز گار

دشمن پی دسیسهوتزویر دیگر است

هر سنگ و آتشی که ببارد زآسمان

بر فرق عاشقان وطن همچومجمراست

برخیز همسفر قدمی   سوی قله ها

کا  فاق از سپیده مشرق منوراست

راه   نجات   راه ترقی وباهمیست

وحدت یگانه ضامن توفیق کشور است

 آنست روز نو که به پیشواز سال  نو

جشن وخوشی برهمگان تا سرآسراست

 

عبدالو کیل کوچی


برچسب‌ها: شعر افغانی, شعرافغانی, شعر افغانستان, شعرافغانستان

تاريخ : یکشنبه پنجم شهریور ۱۳۹۶ | 21:50 | نویسنده : افغان |


پیراهن اندیشه چو آغشته بخون است


پیغام ده نخل پر از بار جنون است


بربادی و خونریزی ونیرنگ ِ چپاول


هر روز زروزی که گذشته ست فزون است


از بس که دنائت شده یک پله ی رفعت


انسانیت از حلقه ی این خلق برون است


شیر وطنم پای به زنجیر و به زندان


در دامگه ی روبه ی مکار و زبون است


آن پرچم میهن که بخونها شده رنگین


در مقدم بیگانه ی بد کیش نگون است


آن زاده ی عز و شرف و همت و غیرت


خادم بدر سفله نهاد دد و دون است


فقر آمد و بریاد شد آن حشمت دیروز


از بس که در این غمکده افیون و فسون است


تاریخ وطن درکف تاراج و فنا یی ست


آثار که گویای هزارات و قرون است


احجار ثمین وطن امروز به رنگی


بیرون ز وطن در کف هر بو قلمون است


بر سنگ مزار من افسرده نویسید


این کشته ی تیر دد بد کیش وجبون است


تا خون بود اند رگ دریا بخروشد


این میهن ما مقبره ی دشمن دون است

 


مختار دریا 27 اپریل 2017 بر منگهام.


برچسب‌ها: شعر افغانی, شعرافغانی, شعر افغانستان, شعرافغانستان

تاريخ : یکشنبه پنجم شهریور ۱۳۹۶ | 21:11 | نویسنده : افغان |

عیدت خجسته باد که روز خجسته ییست

روز عجب  مبارک و امری مقدسیست

اما دراین فضا

عیدي برای چی ؟

عیدی برای  آنکه نداریم   سرنوشت

نی اختیار بودن  دوزخ و  یا بهشت

نی اختیاررابطهبا مرگ وزنده گی

پامال دد منانیم  چون عصر برده گی

عیدی برای چی

اند ر کجاست عید

آنجا که جوی خون

جاریست هرطرف

آنجا که اشک شیون فریاد وماتم است

کشتار بی  گنا  هان اولاد   آدم   است

 آنجا کنار تخته تا بوت خونچکان

در انفجار پشت در  و جاده ودکان

یا در صف نماز در آن خانه ی خدا

یادر مزار گور شهیدان   دادخواه

اندر کجاست عید ؟

یا  در کدام زمان ؟

در آنزمان که آتش خمپاره وبم است

درآنزمانکه تیره ترازروز محرم است

در آنزمان که میهنم آماج دشمن است

ملت بخون نشسته ودرماتم و غم است

عیدی   برای چی ،  عیدی برای کی

اصلاً کجاست عید

یا  در کدام زمان   ؟ 

ا ندر کجا ست عید  که من عید گویمش   

جزغم کجا خوشیست که تبریک گویمش

بر کشته گان ، عید چه باشد میان مرگ

عیدیزآنسریستکه شد مست جام ارگ

عید ی عموم   مردم ما عید دیگریست

پیروزیی ونجات وطن چیز دیگریست

روزی رسد که عیدچو خورشید روشنم

تا  بد همیشه   روی   در  و بام  میهنم

آنگاه   بگویم این همه   تبریک بر شما

تبریک برشما

تبریک برشما 

 

عبدالو کیل کوچی


برچسب‌ها: شعر افغانی, شعرافغانی, شعر افغانستان, شعرافغانستان

تاريخ : یکشنبه پنجم شهریور ۱۳۹۶ | 20:40 | نویسنده : افغان |

تازه نسیمی زرخ لالهزار

عطر فشان آمده   از سوییار

برد مرا جانب گلزار عشق 

تا که شوم واقف اسرارعشق

گفت که من شمع وصال توام

در هدف عشق ،کمال تو ام

رنج مکن ،این دل غمدیده را

عیب مکن ، دیده ی  نادیده را

شمع تو یی من بتو پروانه ام

بر هدف عشق  چو دیوانه ام

پیش  رو ازعرصه این رهگذر

عشق فزون است زهر خیروشر

عشق نه کفراست نه دربند دین

فارغ  از اند یشه   شک و یقین

عشق بود رسته ز سمت و زبان

عشق  ندارد  غم   سود و زیان

عشق  نباشد  پیرنگ وجمال

از نظر جنسیت و خط وخال

با لب و دندان وقدی یارنیست

با مژه و  زلف گرفتار نیست

عشق مبراست زاوصاف عشق

زندگی خودمایه ی اهداف عشق

وصف ثنا درصفتش نیست کار

همچوشب و روز نگیرد قرار

عشق همان آتش سوزنده هست

معجزه ی هستی  پوینده   است

عشق همان بهکهپسندیده است

گوهرکانی که در خشیدهاست

هیچ نگنجد بجهان جای عشق

چرخ فلک خاک کف پای عشق

خانه دل منزل و ماوای عشق

واه چه زیباست که دنیای عشق

عشق مرا کرد سزا وار عشق

شادم ازین غم ، غم بسیارعشق

چون زاول حاصل عشقیم ما

تا به   ابد صادق عشقیم ما

پرتو عشق است که تابنده ایم

دولت عشق است که پاینده ایم

عشق وطن آتش رسوای ماست

آتش پوییده   به رگهای ماست

مشعله ی عشق درآغوش ماست

پرچم عشقستکه بردوش ماست

عبدالو کیل کوچی


برچسب‌ها: شعر افغانی, شعرافغانی, شعر افغانستان, شعرافغانستان

تاريخ : یکشنبه پنجم شهریور ۱۳۹۶ | 20:26 | نویسنده : افغان |

اي وطندار بياييد رسم افغاني كنيم : جركه بأهم بسازيم عهد قرآني كنيم

صلح و اشتي را بياريم بين أقوام وطن: واعتصم را خوانده وكار مسلماني كنيم

: كينه و بغض و عداوت را از خود درويش كنيم : مشكلات اين وطن را حل به اساني كنيم :

مسكن ونان و لباس وكاربر مردم دهيم: كندم و أرد وبرنج بر خلق ارزاني كنيم:

با يتيم و بيوه كان خويش همدردي كنيم : معلول و معيوب خود را ديده برساني كنيم:

زخم اين بيجاره ها را ببخشيم التيام: برسش همدرديو أخلاقي إنساني كنيم

عالم و روحاني اين ملك را عزت دهيم: از شهيدان وطن اينجا قدر داني كنيم:

تا به كي ما نوكر غرب و احتياج كفر شويم : بشت برده بندو بست بت و بنهاني كنيم :

بهر هر جه اين ملت بر نام اين وان كشيم : عاقل و زيرك شويم ترك ناداني كنيم :

ثروت و سرمايه اين خاك را بر دشمن دهيم : نزد ملك و ملت خود بست وجداني كنيم:

عزت و حيثيت خود را جرا بامال كنيم :بوند و دالر را ديده ضعف إيماني كنيم

شعر از استاد فایز


برچسب‌ها: اي وطندار بياييد رسم افغاني كنيم, استاد فایز, شعرافغانی, غزل افغانی

تاريخ : سه شنبه بیست و نهم بهمن ۱۳۹۲ | 10:50 | نویسنده : افغان |

به استقبال مهاجران عزیز افغان                                          
رفتی وبدل مهر و تمنای تو باقیست

رفتی وبدل مهر و تمنای تو  با  قیست       بر خیز و بیا سوی وطن ، جای تو خالیست
ای رفته زدامان وطن سوی  وطن ها        با ز آ که در آغوش وطن جای  تو خالیست
ای   بلبل   شوریده   ز آلام   سفر ها        بر گرد  و  بیا سوی چمن جای تو خالیست
پر واز   خیال  تو  بود   جانب   آفاق        در خانه و در دشت ودمن جای تو خالیست
با یک گل   افسرده  بهاران نتوان شد         در گلشن و  گلزار  وطن جای تو خالیست
   هرخارخسی  نیست چوهرسروخرامان        در باغ  پر از مشک ختن جای تو خالیست
   برخیز بیا وارث این خانه تو هستی        در قلب  و دل  خلق وطن جای تو خالیست
   شیرین و عزیز است وطن بر همه دلها        ای قوت  دلهای  وطن  جای   تو خالیست    
    بی ما و تواین خاک وطن کی شودآباد        در  محوطه  دانش  و فن  جای تو خالیست
   اوضاع وطن لازم همبسته گییءماست        در فکر ودراندیشه  ء من جای تو خالیست
   هر چند  بود  اهل سخن بیش درین جا        در  مر تبه ء  فهم   سخن جای تو خالیست
   در ساختن این ملک و در اعمار مجدد        در امن  و  ترقیء  وطن  جای تو خالیست
   در مدرسه ومزرعه و دفتر و فابریک        در هر وجب  خاک وطن  جای تو خالیست
                                                                       عبدالو کیل کوچی


برچسب‌ها: رفتی وبدل مهر و تمنای تو باقیست, عبدالو کیل کوچی, شعرافغانی, غزل افغانی

تاريخ : پنجشنبه هفدهم بهمن ۱۳۹۲ | 12:39 | نویسنده : افغان |


زن ای الاهه خورشید آسمان برخیز              زن ای ستاره پرنور  کهکشان   برخیز
زن ای  سپیده  آفاق  و پر تو  تابان               زن ! ای طلیعه زیباییء جهان   برخیز
زکنج محنت وزندان وتیره روزیها                بسوی روزنه پر شور وبی امان برخیز
زکنج عزلت و بیچارگی و  تنهایی                 به نهضت زن وبا جنبش زنان  برخیز
زخوابهای پریشان و رنج بی پایان                بسوی فتح وظفر شاد و شاد مان برخیز
زقید  بند و اسارت  بسوی  آزادی                 بپا شو ای زن افغان وجاویدان  برخیز
زخار وخاشه وخاشاک ونامرادیها                 به گلشن و گل امید     کامران  برخیز
بسوی  زروه  آزادگی به پرواز آ                  زروی خاره وخاشاک   آشیان  برخیز
به شاهرای ترقی وصلح و آزادی                  به پای قافله با کار و   کاروان برخیز
بغم نشسته مباش ای زن غیوروطن                بسوی جنبش سرتاسر   زنان   برخیز
مباش عاجز و بیکارناتوان وغریب                به کار زار به بازوی  پرتوان  برخیز
مباد  گیسوی  پاکت  بدست ناپاکان                 تو سرفرازی وپاکیزه  وعیان  برخیز
تویی مظاهر هستی وصلح وآزادی                 به فکر روشن واندیشه جوان  برخیز
تویی   حماسهء  تاریخ  آریایی ها                  به ا وج  قله  تاریخ     آریان  برخیز
بده بدست زن بی دفاع میهن دست                  پیء نجات زنان وطن به جان  برخیز
مکن خطرزنهنگ وطلاطم گرداب                 زپای موج صدف گیر قهرمان برخیز  
رهاکن ازکف کفتار پیردخت صغیر                زقال و قیل  دغا عقد ناکسان  برخیز
مباش  ایمن  از افسون دشمن مکار                 پی رهایی ازین رنج بیکران  برخیز


عبدالوکیل کوچی


برچسب‌ها: زن ای الاهه خورشید آسمان برخیز, عبدالو کیل کوچی, شعرافغانی, غزل افغانی

تاريخ : پنجشنبه هفدهم بهمن ۱۳۹۲ | 12:36 | نویسنده : افغان |

بیست سال است به دامان شما چنگ زده

در دوراهیّ جهان دخترک جنگ‌‌‌زده

بیست سال است به دنبال خودم می‌گردم

آی همسایه! کمک کن، نفسم زنگ زده

نذرتان باد دو چشمی که «هزاره» است، که شب

قسمتش را به سیاهیّ خودش رنگ زده

اسم‌تان حک شده با خون سرانگشت من است

روی هر تار که با حوصله آهنگ زده

بر ترک‌های دو چشمم گل و گنجشک بکش

لطف یک دوست به این پنجره‌ها سنگ زده

دست تاریک مرا پس نزن ای ماه غریب!

روشنی بخش به این خانة خرچنگ زده





زهرا حسین زاده


برچسب‌ها: لطف یک دوست, زهرا حسین زاده, شعرافغانی, غزل افغانی

تاريخ : شنبه پنجم بهمن ۱۳۹۲ | 15:52 | نویسنده : افغان |

مریز آبروی سرازیر ما را
به ما بازده نان و انجیر ما را

خدایا اگر دستبند تجمّل
نمی‌بست دست کمانگیر ما را
 

کسی تا قیامت نمی‌کرد پیدا
از آن گوشه ی کهکشان تیر ما را
 

ولی خسته بودیم و یاران همدل
به نانی گرفتند شمشیر ما را

ولی خسته بودیم و می‌برد توفان
تمام شکوه اساطیر ما را
 

طلا را که مس کرد، دیگر ندانم
چه خاصیتی بود اکسیر ما را


محمدکاظم کاظمی


برچسب‌ها: به ما بازده نان و انجیر ما را, محمدکاظم کاظمی, شعرافغانی, غزل افغانی

تاريخ : شنبه پنجم بهمن ۱۳۹۲ | 15:46 | نویسنده : افغان |
ای دل زحال خسته دلان بی خبرمباش    در کارهای  خیر جهان بی اثر  مباش
در تنگنای  حادثه  زار و زبون  مشو    اندیشه خطر  مکن  و بی  خطر مباش
درپای موج تا نروی کی رسی به در     بیم ازنهنگ وموج مکن بی گهر مباش
در کوره راه پیچ وخم سخت روزگار    تا  خاک  رهگذر نشوی  را هبر مباش
بال همای   قله   نشین   زمانه   شو     چون مورکی خزیده وبی بال وپرمباش
با چشم دل به چشمه خورشید مینگر     بیدار شو اسیر  شبی  بی  سحر مباش
رو شنگری همیشه بود کار عاشقان     عکس  فروغ  جلوه  شمس  قمر مباش
با صبر وپایداری شود سنگ وکیمیا   « چون زرشدی بفرق کسی تاج سرمباش»
گررهروی بسنگ زنندت غمین مشو    چون گل  بخند و شاخچه بی ثمر مباش
پیو سته  باش مرهم  دلهای عاجزان     نتوان  اگر  دلی خوش وبیداد گر مباش
در راه رستگاری بیچاره گان بکوش    محکوم  راه   نیمه  تمام  سفر   مباش
در رهگذار عشق  نخستین  واپسین     ثابت قدم به خویش وبه فکر دگر مباش
در دستگاه قدرت نا  پا  یدارخویش     غافل  زروز  داوری  داد  گر   مباش
اینعمربی ثبات چو شمعیست رویباد     مغرور همچو  یک نفس مختصرمباش
آسایش جهان همه آذین  الفت  است    آسو ده  خیال  درین   رهگذر    مباش
فهم سخن زابله طمع کردن ابلهیست   آیینه  دار  کور  و سخنگوی  کر مباش
ضد تغیر و ربط زابنای عالم  است    چون موج پر خروش رو مستقر مباش
                                                                    عبدالو کیل کوچی


برچسب‌ها: خسته دلان, عبدالو کیل کوچی, شعرافغانی, غزل افغانی

تاريخ : چهارشنبه دوم بهمن ۱۳۹۲ | 19:55 | نویسنده : افغان |

             شمیم عشق

ببین که چرخ  فلک با  نهیب بی  پایان
« ستاره میکشد ،  آفتاب  می  روید »
فروغ جلوه ء هستی نمی شود خا موش
غروب می میشود وماهتاب می  روید
اگر به  کینه  لگد  مال  میکند  گل را
ولی زرگرگ گل عطرناب می  روید
به خشم زیر و زبر میکنند  گلشن  را
مگربه هروجب آن ، گلاب می  روید
به باغ می شکند قامت صنوبرو کاج
به راغ سروروان بیحساب می  روید
به تند باد حوادث بدشت و کوهساران
همای می کشد ، آنجا عقاب می روید
سرود زند گی هرگز نمی شود ساکت
شمیم عشق درین  پیچ  و تاب می  روید
هنوز ریشه در آب است وباغ پا برجای
ثمر زفطرت  این خاک و آب می  روید
دمیکه کنده شودریشه های کینه و جنگ
نهال صلح  به رنگ  شباب  می  روید
خزان  سرد سر آید  ، رسد بهار   امید
در خت  بارورش پر شتاب  می  روید
عبدالو کیل کوچی


برچسب‌ها: شمیم عشق, عبدالو کیل کوچی, شعرافغانی, غزل افغانی

تاريخ : چهارشنبه دوم بهمن ۱۳۹۲ | 19:53 | نویسنده : افغان |

ملت آزاده

ای ملت آزاده  به پا  خیز به  پا  خیز      ای مردم   آواره   زجا  خیز زجا   خیز
بر  خیز که غم دیده وافتاده تویی  تو       در روی  جهان  از همه بیچاره تویی تو
پامال  ابر قدرت   همسایه تویی   تو       در غربت و آواره  به هر قاره  تویی تو
                          با قاطبهء  مردم  آزاده   به  پا خیز
                          ای ملت آزاده  به پا خیز به پا خیز
ازخیزش تواین غم واین غصه سرآید       از جنبش تو نصرت و  فتح  و ظفر آید
خور شید دگر باره درین بام و در آید       مگزار     که    ابر سیه   بار دگر آید
                         برخیزبه هرشهرودهات همه جاخیز
                         ای ملت  آزاده  به پا خیز به پا خیز
برخیز که تا خسته  ورنجور  نباشی       آماج     بلا    زخمیء  ناسور    نباشی
زیر اثر و مفلس  و  مجبور  نباشی       آواره     واز  خاک  وطن   دور نباشی
                          از بهر نجات وطن  خلق خدا خیز
                          ای ملت آزاده به پا خیز به پا خیز
تادشمن مکاره درین خطه درآمیخت       مور وملخ  مار وزغن بر سر ماریخت
از روی زمین وزهواموج بلاریخت      خون من وتو بود که اندر همه جا ریخت
                        برجنگ تروریزم تجاوزبه فراخیز
                        ای ملت آزاده  به پا خیز به پا خیز
تا مردم این خانه کاشانه خموشست       تا شرفهء  پای پل بیگانه به گوش است
دشمن پی تحمیق رذیلانه بکوشست      خودکوزه خودکوزه گروکوزه فروشست
                        بر خورددوگانه نکند درد دوا خیز
                        ای ملت آزاده  به پا خیز به پا خیز
هرچندکه ره پرخم پیچست خطرناک      آسان  نبود  حاصل آزادییء این خاک
تاکی دل پر غصه بود دیده ءغمناک     ره چیست   ره جنبش سازنده وبی باک
                        با جنبش سازنده ورزمنده به پاخیز
                        ای ملت آزاده به پا خیز به پا  خیز
برخیز بپا صاحب این خانه توهستی      توصاحب این گنج به ویرانه توهستی
محتاج  پیء کمک بیگانه  تو هستی      قربانیء  این  جنگ محیلانه توهستی   
                        برکش وطن از تهلکهء دام بلا خیز
                        ای ملت آزاده به پا خیز به پا خیز
برخیزکه ازچهارسودشمن بکمینست      آزادی هستی همه درشک یقین ست
ازخیزش ازجوشش توفتح قرین ست      برخیزفقط راه برون رفت همینست
                        با خلق ستمدیده ومردان خدا خیز
                      ای ملت آزاده به پا خیز به پا خیز
برخیز پی دانش وتعلیم وهنر کوش      ازبهرشگوفاییء این کوه وکمر کوش
اندر پی آسایش و ابنای  بشر کوش     بادست زبان و قلم وچشم بصر کوش
                       ازتیره گی وتار سوی روزنه هاخیز
                       ای ملت آزاده به پا  خیز  به  پا خیز
برخیزکه تایکدل یک پارچه  باشیم      همبسته   و هم  سنگر وآراسته باشیم
فتح ظفرازماست اگرخواسته باشیم      آزاد وسر افراز  و سر افراشته باشیم
                          با مردم آزاده پیء صلح وصفا خیز
                          ای ملت آزاده به پا  خیز به پا خیز
برخیز تواین جامعه  آزاده نگهدار    این مشعل  افر وخته  را تازه نگهدار
وین پرچم آزادگی افراشته نگهدار    خاک وطن از دشمن وهمسایه نگهدار
                  با دوستی  و همد لی  و مهر  وفا خیز
                  ای  ملت  آزاده  به  پا خیز به پا خیز

عبدالوکیل کوچی


برچسب‌ها: ملت آزاده, عبدالو کیل کوچی, شعرافغانی, غزل افغانی

تاريخ : چهارشنبه دوم بهمن ۱۳۹۲ | 19:50 | نویسنده : افغان |

                           شرار عشق
بازهم جوشنی به برزده یی     به گل وگلشنی  شرر زده یی
می روی بهر کشتن عاشق      فکرعاشق کشی بسرزده یی
                    با ده در خرمن شکر زده یی
                    تیر عشقی که برجگرزده یی
 از غمت بی قرار و نا لانم      چشم خونین و دل پریشانم
 درپیء شوق وصل دیدارت     در همه زندگی به ار مانم
                  شعله در کوه  بحر بر زده یی
                  جلوه درلعل ودرگهر زده یی
 بی توبرمن جهان نمی زیبد     باراین سربجان نمی زیبد  
 بی رخت ماه اختر خورشید     به تن  آسمان  نمی  زیبد
                   پرده بر اختر و قمر زده یی
                   خنده بر قله و صحرزده یی
 ایرخت جان جان و جانانم     دین وآیین وکفر و ایمانم
 چونتوهستی پناه زندگی ام     فارغ از کافر و مسلمانم
                  تا به باغ دلم توسر زده یی
                  سوی این آشیانه پرزده یی
عبدالو کیل کوچی  


برچسب‌ها: شرار عشق, عبدالو کیل کوچی, شعرافغانی, غزل افغانی

تاريخ : چهارشنبه دوم بهمن ۱۳۹۲ | 19:41 | نویسنده : افغان |

ا شــــک یـتـیــــــــم
ای وطـن جـا نم بـقـربا نـت، بـه هجـرا نت قســم
بهـــرمظـلـومـا ن وبـراشـک یـتـیـمـا نت قــســـم
ظـا لـمـا ن رحمی نکــردند، بـرجـوان وپـیــرتـو
لا له سا ن غرقـه بخـونـی، برشـهیــدا نت قســـم
مـردم بـیـچــاره ات، بـا درد و رنــج بـیـشــمـا ر
بـرغــم بـیـچــا رگا ن و مـســتـمـنـدا نـت قـســـم
هــرچـه را زیـبــا بـبـیـنـم، دردیــا ردیــگـــرا ن
یـا دمـن آیــد زتــو، بـردشــت و دامـا نـت قســـم
ســوزوافـغــا نـم زدرد ت، تــا ابـــد دا رد د وا م
تا کـه جـان دارم بـتـن، برسـوزوافـغـا نـت قســم
حـیدری خـواهـدزیـزدان، تـا زلـطـف بی کــران
بیـنـد ت آبـا دوخـوش، بـرشــاه مـردا نــت قســم
پوهنوال داکتر اسدالله حیدری
۲۸ می ۲٠٠۵، سد نی


برچسب‌ها: آا شــــک یـتـیــــــــم, داکتر اسدالله حیدری, شعرافغانی, غزل افغانی

تاريخ : شنبه چهاردهم دی ۱۳۹۲ | 5:42 | نویسنده : افغان |
 آ زا د ی افغانستان

یا دایـا می کـه هـجـران، دردل من جـا نـداشــت
دوری میـهن بـفکــرم، منـزل ومأ وا نـدا شــــت
رفـــت وآمد ها به هرسـوی وطـن، بـی درد سـر
دشت ودا ما نش همی،آ شوب وغا رتها ندا شـت
مردما ن کشورم با هـم یکی، چون جســم وجـان
وحد ت ملی ما را، کـس دراین د نـیــا نـدا شــت
ازبک و پشتون هزاره، تـا جک وهـم ُتـرکـَــمَـن
هر یکی با هـم بـرا در، کس بکس دعوا نداشـت
دو ســـــتا ن ِهمد گربـودی، قـزلــبـا ش وبـلــوچ
هیچ قـوم کـشــورم، بـا هموطـن غوغا نـدا شــت

 
غـیـرت افغـا نی ما ن، بود ش ا ُلگـوُدرجهــــا ن
شــاه امـا ن الله غا زی، آنـزمـا ن هـمـتا ندا شت
کرد حـا صل ا فــتخا ر ِ، آ زا دی ا فغا نـْسِــتا ن
ملــت وا لا ضمیرش، تـا ب ذ لـت ها نـد ا شــت
"حیــدری"میـکـن نثــار آ نهمـه مــردا ن، درود
کـز فـدا بنمودن جا ن، تـرس و وا ویلا ندا شــت

پوهنوال داکتر اسدالله حیدری
دهم اکتو بر۲۰۰۵، سد نی

 


برچسب‌ها: آ زا د ی افغانستان, داکتر اسدالله حیدری, شعرافغانی, غزل افغانی

تاريخ : شنبه چهاردهم دی ۱۳۹۲ | 5:39 | نویسنده : افغان |


جـفـــا ی روزگـــــا ر

 

شــده مـد تـی مـد یــدی، کـه زکـشـــورم بــدورم

زجـفـــای روزگـاران، نــبـــود د مـی ســــرورم

زفراقـش هـرشـب وروز، بکـنم فغـان وافسـوس

نه به دل قـــراردارم، به بـصـرنـمــا نــده نــورم

چکـنـم بـمـن بـگـوئـیــد، بــه کـجــا روم بــــدارم

همــه الــتـیـــا م دردم،هـمـه چـــارهء قــصــورم

 اگـرم شـود که روزی، بـرسـم به کـشورخویـش

بکــنـم سـجدهء شـکــر، بـه شـهـنـشـهی شـکورم

بـروحیــدری زعـجــزت، بـه درخــدا دعـــا کـن

کـه بـه یـدّ ِقـدرت اوست،غـم وشا دی وسـرورم

 

پوهنوال داکتر اسدالله حیدری

 ٦ سپتمبر، ۲٠٠۵، سدنی

برچسب‌ها: جـفـــا ی روزگـــــا ر, داکتر اسدالله حیدری, شعرافغانی, غزل افغانی

تاريخ : شنبه چهاردهم دی ۱۳۹۲ | 5:34 | نویسنده : افغان |