درين زمانهء بی همنفس به کوه رسيديم
که تا، ز غربت پامير يک صدا بگشايم
و شامهاست که برنا نشد ستارهء مشرق
ز سرنوشت همين پير يک صدا بگشايم
به دست سنگ سپردم زمين سبز صدا را
کنون ز نسل اساطير يک صدا بگشايم
درخت حافظه اش را به باد می دهد ، اينک
از آشيانه ء تصوير يک صدا بگشايم
ز بسکه حنجرهء روزگار تلخ ترين است
من و زبان مزامير ، يک صدا بگشايم
برچسبها: خالده فروغ, حنجره ء روزگار, شعرافغانی, غزل افغانی
که تا، ز غربت پامير يک صدا بگشايم
و شامهاست که برنا نشد ستارهء مشرق
ز سرنوشت همين پير يک صدا بگشايم
به دست سنگ سپردم زمين سبز صدا را
کنون ز نسل اساطير يک صدا بگشايم
درخت حافظه اش را به باد می دهد ، اينک
از آشيانه ء تصوير يک صدا بگشايم
ز بسکه حنجرهء روزگار تلخ ترين است
من و زبان مزامير ، يک صدا بگشايم
برچسبها: خالده فروغ, حنجره ء روزگار, شعرافغانی, غزل افغانی
تاريخ : یکشنبه بیستم فروردین ۱۳۹۱ | 9:26 | نویسنده : افغان |
.: Weblog Themes By Pichak :.

