شیطنت
ش
ما هفت روز تمام را
منزل زدیم
و بال هیچ پرندهیی در ذهن ما خطور نکرد.
دنیا تاریک است
و خورشید
از سوراخ گلولهیی پیشانیم را نشانه میگیرد.
دنیا کانتینری است
که سنگینی مرگ را حمل میکند.
ما دیوانگیهای خود را
در دشت لیلی دفن کردیم
و کسی از ما گفت؛
غرق شدن
سرنوشت خوب ماهیهاست.
ی
در تاریکی عقربهها به عقب بر میگردند.
من زندهام
اما انگشتانم
به تعداد ضربانهای قلبم
روی ماشه دویده است.
من زندهام
اما دندانهایم
تعفن دخترانی را میدهد
که به مرگ لبخند میزنند.
برادرم!
سهم من از شغلم
جز لبخندی دردناک
و شیونی که تا ابدالدهر در گوشم زنگ میزند
چیز دیگری نیست
حالا سرزنشم مکن
که دست خالی به خانه بر میگردم.
ط
حالا وقتش رسیده است
که تمام نمازهای نخواندهام را
بر جنازهی خودم بخوانم
سرم را با سنگها بجنگانم
و بهشت را
چون پیالهیی از شراب
تا آخر سربکشم.
چه اندوهناک است بهشت
که برای به دستآوردن تکهیی از آن
باید پا روی کلید مرگ بگذاریم
و زندگی را منفجر کنیم
«و هیچ چیز
زودتر از مردگان فراموش نمیشود».
ن
من میدانم
بهشتی در کار نیست
درختها هر سال
خاطرات اولین شگوفهی از دست دادهی شان را
تازه میکنند.
کوهها سرگیجه میروند
و از ارتفاعشان به زمین میافتند
و من
زنبوری که راه خانهاش را از یاد برده است.
من میدانم
بهشتی درکار نیست
و جاودانگی تنها علفیست
که در مزارع کوکنار میروید.
ت
ما بیهوده رنج تفنگها را به دوش میکشیم
نقاش
برای کشتن پرندگان وطن
به اندکی رنگ قناعت میکند.
ما بیهوده گلوی خمپارهها را پاره میکنیم
مویههای زنی کافیست
تا برجهای بلخ را از هم بپاشد.
ننگ بر ما
که هیچ مرزی نشناختیم
و قایق بر امواج ریگهای روان
راندیم.
ای کاش میدانستیم
گرسنگی شش حرفِ مختصر، نه
صدها حنجرهییست
که مشق «بابا نان نداد» را
تمرین میکنند.
ای کاش فراموشی بوته گلی بود
قد برافرشته از میان جمجمهام.
ما سالهاست از فراموش شدگانیم
سالهاست
ماهیگیران کلماتی را با حرص میجوند
و با پوزههایشان
بر ریگهای آمو مینویسند؛
غرق شدن
سرنوشت خوب ماهیهاست.
- حکیم علیپور
برچسبها: حکیم علیپور, شعرافغانی, غزل افغانی, شعر افغانی
ش
ما هفت روز تمام را
منزل زدیم
و بال هیچ پرندهیی در ذهن ما خطور نکرد.
دنیا تاریک است
و خورشید
از سوراخ گلولهیی پیشانیم را نشانه میگیرد.
دنیا کانتینری است
که سنگینی مرگ را حمل میکند.
ما دیوانگیهای خود را
در دشت لیلی دفن کردیم
و کسی از ما گفت؛
غرق شدن
سرنوشت خوب ماهیهاست.
ی
در تاریکی عقربهها به عقب بر میگردند.
من زندهام
اما انگشتانم
به تعداد ضربانهای قلبم
روی ماشه دویده است.
من زندهام
اما دندانهایم
تعفن دخترانی را میدهد
که به مرگ لبخند میزنند.
برادرم!
سهم من از شغلم
جز لبخندی دردناک
و شیونی که تا ابدالدهر در گوشم زنگ میزند
چیز دیگری نیست
حالا سرزنشم مکن
که دست خالی به خانه بر میگردم.
ط
حالا وقتش رسیده است
که تمام نمازهای نخواندهام را
بر جنازهی خودم بخوانم
سرم را با سنگها بجنگانم
و بهشت را
چون پیالهیی از شراب
تا آخر سربکشم.
چه اندوهناک است بهشت
که برای به دستآوردن تکهیی از آن
باید پا روی کلید مرگ بگذاریم
و زندگی را منفجر کنیم
«و هیچ چیز
زودتر از مردگان فراموش نمیشود».
ن
من میدانم
بهشتی در کار نیست
درختها هر سال
خاطرات اولین شگوفهی از دست دادهی شان را
تازه میکنند.
کوهها سرگیجه میروند
و از ارتفاعشان به زمین میافتند
و من
زنبوری که راه خانهاش را از یاد برده است.
من میدانم
بهشتی درکار نیست
و جاودانگی تنها علفیست
که در مزارع کوکنار میروید.
ت
ما بیهوده رنج تفنگها را به دوش میکشیم
نقاش
برای کشتن پرندگان وطن
به اندکی رنگ قناعت میکند.
ما بیهوده گلوی خمپارهها را پاره میکنیم
مویههای زنی کافیست
تا برجهای بلخ را از هم بپاشد.
ننگ بر ما
که هیچ مرزی نشناختیم
و قایق بر امواج ریگهای روان
راندیم.
ای کاش میدانستیم
گرسنگی شش حرفِ مختصر، نه
صدها حنجرهییست
که مشق «بابا نان نداد» را
تمرین میکنند.
ای کاش فراموشی بوته گلی بود
قد برافرشته از میان جمجمهام.
ما سالهاست از فراموش شدگانیم
سالهاست
ماهیگیران کلماتی را با حرص میجوند
و با پوزههایشان
بر ریگهای آمو مینویسند؛
غرق شدن
سرنوشت خوب ماهیهاست.
- حکیم علیپور
برچسبها: حکیم علیپور, شعرافغانی, غزل افغانی, شعر افغانی
تاريخ : جمعه بیست و نهم اردیبهشت ۱۳۹۱ | 18:50 | نویسنده : افغان |
.: Weblog Themes By Pichak :.