تضميني بر ( تسکين )
شود آگه اگر از حال زار قلب مسکينم
ز روي لطف باز آيد نشيند او به بالينم
بخواهم يا نخواهم اوست دينم اوست آئينم
(بگويم يا نگويم يار ميداند که غمگينم)
(نميدانم ز روي چي نمي کوشد به تسکينم)
خوشا آندم که گيرد دست من آن نازنين دستش
شود محراب من طاقِ – کمان ابروي پيوستش
گمان دارم همه هستي پديدار است از هستش
(چه جادويِ هويدا شد در آن چشمان سر مستش)
(که بي پروا زدم دل را به بحر و باختم دينم)
کلام صدق و مهر و هم وفا پيوسته مي فرمود
حديث مهرباني ها به ما پيوسته مي فرمود
تبرا از همه جور و جفا پيوسته مي فرمود
(هزاران آيت صلح وصفا پيوسته مي فرمود)
(و کم کم باورم ميشد که من آن عشق ديرينم)
چو برخيزد ز پيشم اشک در چشمم فرو شاند
براي لحظه هرگز به پيش من نمي ماند
هزاران نامه بنوشتم يکي را هم نمي خواند
(به عشقش آن چنان دلبسته ام کو خود نميداند)
(که در هر گردشِ چشمش دهم من جان شيرينم)
خانم مروه سبحان
برچسبها: خانم مروه سبحان, شعرافغانستان, شعرافغانی, غزل افغانی
بگويم يا نگويم يار ميداند که غمگينم
نميدانم ز روي چي نمي کوشد به تسکينم
چه جادويِ هويدا شد در آن چشمان سر مستش
که بي پروا زدم دل را به بحر و باختم دينم
هزاران آيت صلح وصفا پيوسته مي فرمود
و کم کم باورم ميشد که من آن عشق ديرينم
به عشقش آن چنان دلبسته ام کو خود نميداند
که در هر گردش ِ چشمش دهم من جان شيرينم
نبودم لحظه ء فارغ من از ياد و خيال تو
مرا روزي مباد آندم که بي ياد تو بنشينم***
مروه سبحان
بيت آخر از خواجه شيرين سخن حافظ
برچسبها: خانم مروه سبحان, شعرافغانستان, شعرافغانی, غزل افغانی
عشق خفته
اي واي اگر که چشم سياه تو تر شودحال دلم از آنچه که باشد ، بتر شود
يک حرف و يک سخن ز لبت ناشنيده ام
انصاف نيست قصهء راه و سفر شود
يارا غنيمت است که ترا سير بنگرم
ترسم ز بخت شور من اين دم به سر شود
داغ دلم دوباره شود تازه چون روي
حاشا که بي رخ تو مرا شب سحر شود
خون از غزل چکد چو نويسم ز هجر تو
اينگونه دير نيست که عالم خبر شود
روزي که در حريم تو پرواز سر کنم
يک عشق خفته در بر من شعله ور شود
عالم همه ديوانه و هوشيار تويي تو
در ظلمت شب چشمه ء انوار تويي تو
درد تو خريدم به دل و جان که بداني
درمان من و اين دل بيمار تويي تو
خانم مروه سبحان
برچسبها: خانم مروه سبحان, شعرافغانستان, شعرافغانی, غزل افغانی
بهترينم
سينه فراخ شد با ياد تو، آسمان دلم آبي ِآبي شد
و گرماي مهربانيت را با همه وجود احساس نمودم
تو بي همتايي ،بي نظيري
براي همين دوستت دارم
اي مهربانم
دوستت دارم و ذره ذره ء وجودم نام ترا صدا ميزند
و به من بخشيدي بيشتر از آنچه تمنا کردم
دوستت دارم بهترينم !!!!
خانم مروه سبحان
برچسبها: خانم مروه سبحان, شعرافغانستان, شعرافغانی, غزل افغانی
اي بهترين بهانه براي دلتنگي هايم !!!
اي بهترين بهانه براي دلتنگي هايم
آمدم دوباره تا با تو درد دل کنم آمدم تا ترا صدا بزنم
فقط نامت گرفتم و فضا پر شد از عطر دل انگيزت
امروز باز شاهد لطفت بودم اي عزيز برتر
باز دستم گرفتي و مرا به اوج بردي
تو مرا دوباره با خودم آشتي دادي
خانم مروه سبحان
برچسبها: خانم مروه سبحان, شعرافغانستان, شعرافغانی, غزل افغانی
بهانه هاي ماهرانه
عجيب نيست اگر دل بهانه مي گيرد
بهانه هاي کمي ماهرانه مي گيرد
عجيب اينکه اسير شکسته بال چرا
هواي مکتب و شعر و ترانه مي گيرد؟
رسيد خبر که مرا پير و پيشوا و مراد
به هر طريقي که باشد نشانه مي گيرد
نصيحتِ منِ بيچاره هيچ اثر نکند
به دست پر دو سه تا هندوانه مي گيرد!
خوشم به حال و هواي دل طلبکارم
اگرچه مهره ز دام زمانه مي گيرد
خانم مروه سبحان
برچسبها: خانم مروه سبحان, شعرافغانستان, شعرافغانی, غزل افغانی
غزل تو مهرباني کن!
غزل ! تو مهرباني کن
نوا سر ده که خاور پر شود از شور آهنگت
و الوان چادر گلدار با داغِ سياهش را
کنار رود آمو بر کند از سر
و زيبا دختر مشرق بيارايد بر و رويش
به شوق اينکه بر گردي
گل افشاني کند در جاده هاي خاطرات خود
ز شعر خواجه شيراز
طرح نو در اندازد
و سهم تو شود پيمانه ء از عشق
غزل با عاشقانت مهرباني کن!!!!!
خانم مروه سبحان
برچسبها: خانم مروه سبحان, شعرافغانستان, شعرافغانی, غزل افغانی
.: Weblog Themes By Pichak :.