بیا برگردیم

«دو سه گامی به سحر مانده، بیا برگردیم»

مادرم «چشم به در مانده، بیا برگردیم»

خواهرم گریه کنان گفت: برادر! رفتی؟

غم به دل، خون به جگر مانده، بیا برگردیم

و بــرادر که کنــار سرک آورد مرا

بی خبر پیش پدر مانده، بیا برگردیم

****

کبک زخمی شده ­ی بلخ، مزار گل سرخ

تیر صیاد به پر مانده، بیا برگردیم

سوره ی غزنه و غور از غم بی­استادی

آه، بی ­زیر  و زبر مانده، بیا برگردیم

گونه ­های سرک شهر پر از گرد و غبار

و دلش غرق شرر مانده، بیا برگردیم

و چناری که نشاندی، ز ستمکاریی دهر

به تنش جای تبر مانده، بیا برگردیم

زآنکه با وعده ی «خیر» آمده بود، اما، نه

مشتی ویرانی و «شر» مانده، بیا برگردیم

سر آبادی ما در وسط معرکـــه­ ها

بی­ کلاخود و سپر مانده، بیا برگردیم

هدف مکتب و دانشکده و دانشگاه

زیر سرمای خطر مانده، بیا برگردیم

منتظر _دست «قضا»ی در و دیوار دیار

بهر تغییر «قدر» _ مانده، بیا برگردیم

لب کلکین تواخانه یکی گلدانی

به امید لب تر مانده بیا برگردیم

شب هجران وطن سر به سر زانوها

«دیده در راه سحر مانده بیا برگردیم


[1] . کاظمی، محمد کاظم، قصۀ سنگ و خشت، ص62


برچسب‌ها: بیا برگردیم, شعرافغانی, غزل افغانی, شعر افغانی

تاريخ : دوشنبه دوم اردیبهشت ۱۳۹۲ | 2:15 | نویسنده : افغان |